بحث پنجم – مفهوم سنجش اعمال در روز قیامت

بحث پنجم

مفهوم سنجش اعمال در روز قیامت

بعد از قیام قیامت، نخستین مساله، مساله سنجش اعمال است با میزان مخصوصى كه در آن روز براى این كار تعیین شده است. گروهى اعمال پر وزنى دارند كه ترازوى اعمال را سنگین مى‏كند، درباره این گروه مى‏فرماید:” كسانى كه ترازوهایشان سنگین است، آنها رستگارانند: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏” (مؤمنون:102)
” موازین” جمع” میزان” به معنى وسیله سنجش وزن است، و منظور از میزان سنجش اعمال، یك ترازوى ظاهرى دو كفه و مانند آن كه براى سنجش وزن اجسام به كار میرود نیست، بلكه منظور وسیله مناسبى است كه ارزش اعمال آدمى را با آن مى‏سنجند، و به تعبیر دیگر میزان، مفهوم وسیعى دارد كه همه وسائل سنجش را شامل مى‏شود. به طورى كه از روایات مختلف برمى‏آید میزان سنجش اعمال انسانها و حتى خود انسانها در آن روز پیشوایان بزرگ و انسانهاى نمونه‏اند.
در حدیثى مى‏خوانیم:‏
إنّ امیر المؤمنین و الأئمة من ذریته هم الموازین:
” امیر مؤمنان على و امامان از دودمان او علیهم السلام میزانهاى سنجش اعمالند” .
بنا بر این انسانها و اعمالشان را با پیامبران بزرگ و اوصیاى آنها مقایسه مى‏كنند و در این مقایسه روشن مى‏شود كه تا چه اندازه با آنها شباهت دارند.
از همین طریق،” افراد” و” اعمال” وزین از بى وزن و سنگین از تو خالى‏
و با ارزش از بى ارزش، و پرمایه‏ها از بى مایه، تشخیص داده مى‏شوند.
ضمنا سّر ذكر” موازین” به صورت جمع نیز روشن مى‏گردد، چرا كه پیشوایان بزرگى كه میزان سنجش هستند متعددند.
این احتمال نیز وجود دارد كه هر یك از پیامبران و امامان و بندگان خاص خدا به حكم شرائط زندگیشان در یك یا چند جهت الگو بودند و هر كدام در جنبه‏اى به طور آشكارترى مى‏درخشیدند، و به این ترتیب هر یك میزان سنجشى در آن قسمت خواهند بود.
***” اما آنها كه بر اثر نداشتن ایمان و عمل صالح میزان اعمالشان سبك (یا بى وزن) است، كسانى هستند كه سرمایه وجود خود را از دست داده و زیان كردند و در جهنم جاودانه خواهند بود” :وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِكَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ‏.” (مؤمنون:103)
تعبیر به” خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏” (جان و سرمایه وجودشان را زیان كردند) اشاره لطیفى است به این واقعیت كه آنها بزرگترین سرمایه یعنى هستى خویش را در بازار تجارت دنیا از دست دادند، بى آنكه در برابر آن چیز ارزشمندى به دست آورند.
*** آیه بعد بخشى از عذابهاى دردناك آنها را چنین شرح مى‏دهد:” : تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِیها كالِحُونَ‏: شعله‏هاى گرم و سوزان آتش، همچون شمشیر به صورتهاى آنها نواخته مى‏شود. و آنها از شدت ناراحتى و عذاب در دوزخ، چهره‏اى عبوس و در هم كشیده دارند.” ” تلفح” از ماده” لفح” (بر وزن فتح) در اصل به معنى ضربه شمشیر است‏ و از آنجا كه شعله‏هاى آتش، یا نور شدید آفتاب، و باد سموم، همچون شمشیر بر صورت انسان نواخته مى‏شود به طور كنایه در این معنى به كار می رود.
” كالح” از ماده كلوح (بر وزن غروب) به معنى عبوس شدن و در هم كشیدن صورت است، و بسیارى از مفسران آن را چنین تفسیر كرده‏اند كه بر اثر شعله‏هاى آتش، پوست صورت آنها در هم كشیده مى‏شود به طورى كه لبها از هم باز میمانند .
( تفسیر نمونه، ج‏،14 328)
نكته‏ها:
1- آن روز كه نسبها از اثر مى‏افتند
مفاهیمى كه در این جهان در محدوده زندگى مادى انسانها حكم فرما هستند، غالبا در جهان دیگر دگرگون مى‏شوند. از آن جمله مساله ارتباطات قبیله‏اى و فامیلى می باشند كه در زندگى این دنیا غالبا كارگشا هستند و گاهى خود، نظامى را تشكیل مى‏دهند كه بر سایر نظامات جامعه حاكم مى‏گردد. اما با توجه به این كه ارزشهاى زندگى در جهان دیگر هماهنگ با ایمان و عمل صالح هستند، مساله انتساب به فلان شخص یا طایفه و قبیله، جایى نمى‏تواند داشته باشد. در این جا اعضاى یك خاندان به هم كمك مى‏كنند و یكدیگر را از گرفتاریها نجات مى‏دهند، ولى در قیامت چنین نیست. آنجا نه از اموال سرشار خبرى است، و نه از فرزندان كارى ساخته است:‏ یوْمَ لا ینْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ‏(شعراء89-88):” روزى كه نه مال سودى مى‏بخشد و نه فرزندان، تنها نجات از آن كسى است كه داراى قلب سلیم باشد” (تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 331)
حتى اگر این نسب، به شخص پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم برسد، باز مشمول همین حكم است، و به همین دلیل در تاریخ زندگى پیامبر و امامان بزرگوار صلوات الله علیهم مى‏خوانیم كه بعضى از نزدیكترین افراد بنى هاشم را به خاطر عدم ایمان یا انحراف، از خط اصیل اسلام رسما طرد كردند و از آنها تنفر و بیزارى جستند.
گر چه در حدیثى از پیامبر اسلام صلوات الله علیه نقل شده كه فرمود:
“كل حسب و نسب منقطع یوم القیامة الا حسبي و نسبي: پیوند هر حسب‏ و نسبى روز قیامت بریده مى‏شود جز حسب و نسب من” .
ولى به گفته علامه طباطبائى (رضوان اللَّه علیه) در المیزان به نظر مى‏رسد این همان حدیثى است كه جمعى از محدثان اهل تسنن در كتابهاى خود گاهى از عبد اللَّه بن عمر و گاهى از خود عمر بن الخطاب و گاهى از بعضى دیگر از صحابه از پیامبر ص نقل كرده‏اند.
در حالى كه ظاهر آیه مورد بحث، عمومیت دارد و سخن از قطع همه نسبها در قیامت مى‏دهد و اصولى كه از قرآن استفاده شده و از طرز رفتار پیامبر صلوات الله علیه با منحرفان بى ایمان بر مى‏آید، این است كه تفاوتى میان انسانها از این نظر نیست.
لذا در حدیثى كه صاحب كتاب مناقب ابن شهرآشوب از طاووس (یمانى) از امام زین العابدین علیه السلام نقل كرده مى‏خوانیم:
“خلق اللَّه الجنة لمن أطاع و أحسن و لو كان عبدا حبشیا، و خلق النار لمن عصاه و لو كان ولدا قرشیا: خداوند بهشت را براى كسى آفریده كه اطاعت فرمان او كند و نیكو كار باشد، هر چند برده‏اى از حبشه باشد، و دوزخ را براى كسى آفریده است كه نافرمانى‏
او كند، هر چند فرزندى از قریش باشد” ( تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 332)
البته آنچه گفته شد منافات با احترام خاص سادات و فرزندان با تقواى پیامبر صلوات الله ندارد، كه این احترام خود احترامى است به شخص پیامبر صلوات الله علیه و روایاتى كه در فضیلت و مقام آنها وارد شده است نیز ظاهرا ناظر به همین معنى می باشند.
2- داستان تكان دهنده اصمعى‏
در اینجا مناسب است داستانى را كه” غزالى” در كتاب” بحر المحبة” از” اصمعى” نقل كرده است و شاهد سخنان گذشته و حاوى نكته‏هاى لطیفى است بیاوریم:
” اصمعى” مى‏گوید:” در مكه بودم، شبى بود ماهتابى، به هنگامى كه اطراف خانه خدا طواف مى‏كردم صداى زیبا و غم‏انگیزى گوش مرا نوازش داد. به دنبال صاحب صدا مى‏گشتم كه چشمم به جوان زیبا و خوش‏قامتى افتاد كه آثار نیكى از او نمایان بود. دست در پرده خانه كعبه افكنده و چنین مناجات مى‏كرد:
“یا سیدى و مولاى نامت العیون و غابت النجوم، و أنت ملك حيّ قیوم، لا تاخذك سنة و لا نوم، غلقت الملوك أبوابها و أقامت علیها حرّاسها و حجابها و قد خلى كل حبیب بحبیبه، و بابك مفتوح للسائلین، فها أنا سائلك ببابك، مذنب فقیر، خاطئى مسكین، جئتك أرجو رحمتك یا رحیم، و أن تنظر اليّ بلطفك یا كریم!:اى بزرگ و اى آقاى من! اى خداى من! چشمهاى بندگان در خواب فرو رفته، و ستارگان آسمان یكى بعد از دیگرى سر به افق مغرب گذارده و از دیده‏ها پنهان مى‏گردند، و تو خداوند حى و قیومى، هرگز خواب سنگین و خفیف‏
دامان كبریایى تو را نمى‏گیرد. در این دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خویش را بسته و حاجبانی بر آنها گمارده‏اند. هر دوستى با دوستش خلوت كرده، تنها در خانه‏اى كه براى سائلان گشوده است، در خانه تو است.
هم اكنون به در خانه تو آمده‏ام، خطاكار و مستمندم، آمده‏ام و از تو امید رحمت دارم، اى رحیم!، آمده‏ام نظر لطفت را مى‏طلبم اى كریم!”.
“الهى سیدى و مولاى! إن أطعتك بعلمى و معرفتى فلك الحمد و المنة عليّ و إن عصیتك بجهلى فلك الحجة عليّ: خداى من! آقا و مولاى من! اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت كرده‏ام، حمد شایسته توست و رهین منت توام، و اگر از روى نادانى معصیت كرده‏ام، حجت تو بر من تمام است … بار دیگر سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت:
“یا إلهى و سیدى و مولاى ما طابت الدنیا إلّا بذكرك، و ما طابت العقبى إلّا بعفوك، و ما طابت الأیام إلّا بطاعتك، و ما طابت القلوب إلّا بمحبتك و ما طابت النعیم إلّا بمغفرتك!: اى خداى من و اى آقا و مولاى من! دنیا بى ذكر تو پاكیزه نیست، و آخرت بى عفو تو شایسته نیست، روزهاى زندگى بى طاعتت بى ارزش است، و دلها بى محبتت آلوده، و نعمتها بى آمرزشت ناگوارند “.
” اصمعى مى‏گوید: آن جوان باز هم ادامه داد و اشعار تكان دهنده و بسیار جذاب دیگرى در همین مضمون بیان كرد و آن قدر خواند و خواند كه بى هوش شد و به روى زمین افتاد. نزدیك او رفتم به صورتش خیره شدم (نور ماهتاب در صورتش افتاده بود) خوب دقت كردم. ناگهان متوجه شدم او زین العابدین على بن الحسین امام سجاد (ع) است.
سرش را به دامان گرفتم و سخت به حال او گریستم، قطره اشكم بر صورتش افتاد به هوش آمد و چشمان خویش را گشود و فرمود:
“من الذى أشغلنى عن ذكر مولاي؟ كیست كه مرا از یاد مولایم مشغول داشته است؟” عرض كردم اصمعى هستم اى سید و مولاى من، این چه گریه و این چه بی تابى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى، مگر آیه تطهیر در حق شما نازل نشده؟ مگر خداوند درباره شما نفرموده: إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً.
امام برخاست و نشست و فرمود: اى اصمعى! هیهات هیهات! خداوند بهشت را براى مطیعان آفریده، هر چند غلام حبشى باشد و دوزخ را براى عاصیان خلق كرده هر چند فرد بزرگى از قریش باشد. مگر قرآن نخوانده‏اى و این سخن خدا را نشنیده‏اى كه مى‏فرماید: “فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَینَهُمْ یوْمَئِذٍ وَ لا یتَساءَلُونَ‏(مؤمنون:101) هنگامى كه نفخ صور مى‏شود و قیام قیامت، نسبها به درد نمى‏خورند، بلكه ترازوى سنجش اعمال باید سنگین وزن باشد، اصمعى مى‏گوید: هنگامى كه چنین دیدم‏ او را به حال خود گذاشتم و كنار رفتم” . (تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 335)
3- تناسب مجازات و گناه‏
عذاب الهى در قیامت و حتى در این جهان متناسب با جرمهایى است كه انجام مى‏گیرند و چنان نیست كه هر نوع عذاب را نسبت به هر نوع مجرمى اعمال كنند، در آیات فوق، سوختگى شدید صورتها بر اثر شعله‏هاى آتش دوزخ، تا آنجا كه چهره‏ها در هم كشیده شوند و لبها از هم باز بمانند، به عنوان مجازات براى”افراد سبك و زن” و “بى ارزش” و “بى ایمان” ذكر شده است، و با توجه به این معنى كه آنها غالبا كسانى هستند كه چهره‏هاى خود را از شنیدن آیات الهى در هم مى‏كشند و گاه، به آنها لبخند تمسخرآمیز مى‏زنند، و به استهزا و سخریه مى‏نشینند، تناسب این مجازات با اعمال آنها روشن مى‏شود. (تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 336)
ملکوت رفتار
آموزش های اسلامی با ارایه “ملكوت رفتارهای انحرافی و سقوط دهنده”، سعی می كنند زمينه سبک و روش زندگی همراه با خود كنترلی را فراهم آورند.
امام صادق علیه السلام در مورد تجسم نماز ،زکات، کارهای نیک و صبر می فرماید: “
“إذا دخل المؤمن من قبره، کانت الصّلاة عن یمینه، و الزّکاة عن یساره، و البرّ مُظّل علیه و ینتحي (یتنحّي) الصّبر ناحیة. فإذا دخل علیه ملکان الّذان یلیان مساءلته؛ قال الصّبر للصّلاة و الزّکاة والبرّ: دونکم صاحبکم، فإن عجزتم عنه فأنا دونه: هنگامی که مؤمن در قبر قرار می گیرد، نماز در سمت راست و زکات در سمت چپ او قرار می گیرند و کارهای نیک بر او سایه می اندازند. در این حال صبر که در ناحیه خاص خود قراردارد، خود را نشان می دهد. هنگامی که دو فرشته مسؤول پی گیری کارهای او وارد می شوند، صبر به نماز و زکات و نیکی می گوید: به صاحب خود کمک کنید و اگر ناتوان شدید، من به او کمک می کنم.”
در آيه 18سوره نبأ چنين مي بينيم :
” يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا: روزی که در “صور” دمیده می شود، و شما فوج فوج (به محشر) می آیید”.
معاذ بن جبل یکی از اصحاب پيامبر اسلام صلوات الله علیه و آله، از ایشان در مورد تفسير اين آيه سؤال می کند ، و پیامبر ص به او مي فرمايد: “یا معاذ! سألت عن عظیم من الأمر، ثمّ أرسل عینیه، ثمّ قال: یحشر عشرة أصناف من اُمّتي أشتاتا قد میّزهم الله تعالی من المسلمین و بدّل صورهم، بعضهم علی صورة القردة، و بعضهم علی صورة الخنازیر، و بعضهم منکسون أرجلهم من فوق، و وجوههم من تحت، ثمّ یسحبون علیها، و بعضهم عمیً یتردّدون، و بعضهم صمّ و بکم لا یعقلون، و بعضهم یمضغون ألسنتهم تسیل القیح من أفواههم لعاباً یتقذّرهم أهل الجمع، و بعضهم مقطّعة أیدیهم و أرجلهم، و بعضهم مصلوبون علی جذوع من نار، و بعضهم أشدّ نتناً من الجیف، و بعضهم یلبسون جباباً سابغة من قطران لازقة بجلودهم.
فأمّا الّذین بصورة القردة فالفتات من النّاس، فأمّا الّذین علی صورة الخنازیر فأهل السّحت، و أمّا المنکسون علی رؤسهم فآکلة الرّبا، و العمی الجائرون في الحکم، و الصّم البکم المعجبون بأعمالهم، و الّذین یمضغون بألسنتهم العلماء و القضاة الّذین خالف أعمالهم أقوالهم، و المقطّعة أیدیهم و أرجلهم الّذین یؤذون الجیران، و المصلبون علی جذوع من نار فالسّعاة بالنّاس إلی السّلطان، و الّذي أشدّ نتناً من الجیف فالّذین یتمتّعون بالشّهوات و اللّذات و یمنعون حقّ الله تعالی في أموالهم، و الّذین یلبسون الجباب فأهل الفخر و الخیلاء:
ای معاذ! از موضوع بزرگي سؤ ال كردی واشك از چشم های ايشان جاری می شود واعلام می فرمايند: 10گروه از امت من به صورتی محشور می شوند كه خداوند متعال، آنان را از مسلمانان متمايز قرار داده و صورت های آنها مبدل شده اند :
بعضی به صورت ميمون،
بعضی به صورت خوك،
بعضی به شكل واژگون هستند . پای آن ها به بالا و صورت آنها به زير است و به حال شناور قرار مي گيرند،
بعضی به صورت افراد كور آمد و شد مي كنند،
بعضی كرو لال هستند و فاقد حس تعقل می باشند،
بعضی زبان های خود را می جوند و چرك از دهان آن ها جاری است كه جمعيت از بوی آن ناراحت مي شود،
بعضی دست ها و پاهای آن ها قطع شده است،
بعضی به شاخه های آتش به دار كشيده شده اند،
بعضی از مردار بد بوتر هستند،
بعضی لباس هايی پوشيده اند كه از قطران است و به پوست آن ها چسبيده است.
پیامبر اسلام ( ص ) شرح تفصيلی گروه های فوق را به صورت زير بيان می كند:
گروهی كه به صورت ميمون هستند، افراد سخن چين می باشند .
گروهی كه به صورت خوك هستند، در به دست آورد مال از راه حرام، اقدام می کنند .
گروهی كه با سر خود واژگون هستند، خورندگان ربا می باشند .
گروه كور،انسان هايی هستند، كه در حكم دادن خود ظلم را روا می دارند.
گروهی كه كر ولال هستند، افرادی هستند كه نسبت به اعمال خود عُجب می ورزند .
گروهي كه زبان خود را می جوند، علما وقضاتی هستند كه رفتار آن ها با گفتار آنان مخالف است .
گروهی كه دست و پای آن ها قطع شده اند، افرادی هستند كه همسايه خود را می آزارند.
گروهی كه به شاخه های آتش به دار كشيده شده اند ،سعايت كنندگان مردم برای حكمرانان هستند.
گروهی كه بوی آن ها از مردار، تعفن بيشتری دارد، آن ها هستند كه از شهوت و لذت های حرام استفاده می كنند و حقوق الهی را در اموال خويش نمی پردازند.
گروهی كه لباس قطرانی می پوشند، افرادی هستند كه نسبت به ديگران فخر می فروشند وتكبر وخود پسندی دارند. (ماخذ 17،ج 5 ، ص 4-493 )
متون اسلامی دراین مورد بسیار گسترده اند، و در یک بررسی اختصاصی می توان آن ها را در یک کتاب مفصل تدوین نمود. در این جا به عنوان تکمیل مطلب، به چند مورد دیگر اشاره می شود:
پیامبر اسلام(ص) می فرماید: و من نظر إلی مؤمن یخیفه بها، أخافه الله یوم لا ظلّ إلّآ ظلّه؛ و حشره في صورة الذرّ، بلحمه و جسمه و جمیع أعضائه و روحه، حتی یورده مورده: اگر کسی به یک انسان مؤمن، نگاه تهدید آمیز داشته باشد، خداوند در روزی که سایه ای جز سایه او وجود ندارد، او را خواهد ترسانید؛ و او را به صورت مورچه محشور می فرماید، و این (تغییر) شامل گوشت، جسم، و جمیع اعضا و روح او خواهد بود، تا خداوند او را به جایگاهش(دوزخ) برساند.
وانسان های ستمگر و متکبر نیز به صورت مورچه محشور خواهند شد.
چنانچه مشاهده مي شود ، طيف عمل این پدیده بسيار وسيع است وممكن است شامل هر كدام از ما بشود. واقعاً بايد لحظه به لحظه دعای پيامبر اسلام صلوات الله علیه و آله را عاجزانه خواند.
امام صادق ع از پیامبر اسلام ص نقل می کنند که این دعا را می خواند:
“اللهم لا تنزع مني صالح ما أعطيتني أبدا- اللهم و لا تكلني إلى نفسي طرفة عين‏ أبدا. اللهم لا تشمت بي عدوا و لا حاسدا أبدا- اللهم لا تردني في سوء استنقذتني منه أبدا:خدایا! یک لحظه مرا به خودم وامگذار، و چیزهای خوبی که به من بخشیده ای از من باز مگیر، خدایا! مرا مورد شماتت دشمن و حسودان قرار مده، و مرا به بدی¬هایی که از آن¬ها نجات داده ای، باز مگردان”
(جامع الاحادیث5/3 به نقل از الجوهر الثمين في تفسير الكتاب المبين ج‏6 375)
قوله تعالى‏ وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ‏ قلب ترابها و اخرج موتاها. قيل انه مركب من بعث و رأي الإثارة . و القمي قال: تنشق فتخرج الناس منها.
قوله تعالى‏ عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ‏ من خير و شر و قيل ما أخّرت من سنة حسنة استن بها بعده أو سنة سيئة استن بها بعده .
قوله تعالى‏ يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ‏ أي شي‏ء خدعك و جرّأك على عصيانه قيل ذكر الكريم للمبالغة في المنع من الاغترار و الاشعار بقرع الشيطان. فانه يقول له افعل ما شئت فان ربّك كريم لا يعذب أحدا، أو ذكر الكريم دون سائر الأسماء و الصفات تلقينا للجواب بقوله غرني كرم الكريم و عن النبي (ص) لما تلا هذه الآية قال غرّه جهله.
قوله تعالى‏ الَّذِي خَلَقَكَ‏ و لم تك شيئا.
قوله تعالى‏ فَسَوَّاكَ‏ جعلك مستوي الخلقة.
قوله تعالى‏ فَعَدَلَكَ‏ جعل بنيتك معتدلة متناسبة الأعضاء و خففه الكوفيون أي عدل بعض أعضائك ببعض حتى اعتدلت.
الجوهر الثمين في تفسير الكتاب المبين، ج‏6، ص: 376
الصادق (ع) لو شاء ركبك على غير هذه الصورة.
قوله تعالى‏ كَلَّا ردع عن الاغترار بكرم اللّه. (ترجمه تفسير الميزان ج‏20 366)
” وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ” در مجمع البيان گفته وقتى مى‏گوييم:” بعثرت الحوض و بحثرته” در هر دو صورت معنايش اين است كه من آب حوض را زير و رو كردم، و دو كلمه” بعثرة” و” بحثرة” به معناى پشت و رو كردن، و باطن چيزى را ظاهر ساختن مى‏آيد پس معناى آيه اين است كه زمانى كه خاك قبرها منقلب و باطنش بظاهر بر مى‏گردد، باطنش كه همان انسانهاى مرده باشد ظاهر مى‏شود، تا به جزاى اعمالشان برسند.
مراد از اينكه در قيامت هر نفسى به آنچه مقدم و مؤخر داشته عالم مى‏شود.
” عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ” مراد از” علم نفس”، علم تفصيلى است به آن اعمالى كه در دنيا كرده، و اين غير از آن علمى است كه بعد از منتشر شدن نامه اعمالش پيدا مى‏كند، چون آيات زير هم دلالت دارد بر اينكه انسان به اعمالى كه كرده آگاه است:” بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذِيرَهُ” ،” يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى‏” ،” يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ” .
و مراد از” نفس”، جنس انسانها است، پس عموميت را افاده مى‏كند. و مراد از” آنچه مقدم و مؤخر داشته”، اعمالى است كه خودش كرده، و سنت‏هايى است كه براى بعد از مرگش باب كرده، حال چه سنت خوب و چه سنت زشت، كه بعد از مردنش هر كس به آن سنت‏ها عمل كند ثواب و عقاب را به حساب او نيز مى‏نويسند، هم چنان كه فرمود:” وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ” .
ولى بعضى‏ گفته‏اند: مراد از اين دو جمله، اعمالى كه در اول عمر كرده و اعمالى كه در آخر عمر انجام داده مى‏باشد، در نتيجه عبارت‏” ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ” مى‏خواهد بفهماند به همه اعمال خود آگاه مى‏شود و چنان نيست كه اعمال دوران كودكى و جوانى را فراموش كند. ترجمه تفسير الميزان، ج‏20، ص: 367

تفسير نمونه ج‏26 211

احتمال ديگرى كه در تفسير اين آيه و همچنين آيه 6 سوره تكوير داده شده اين است كه منظور از” فجرت” و” سجرت” همان انفجار و برافروختگى است كه اقيانوسها را مبدل به يكپارچه از آتش مى‏كند، زيرا همانگونه كه اشاره كرديم آب از دو عنصر تشكيل يافته كه هر دو شديدا قابل احتراق است، و اگر بر اثر عواملى آب درياها تجزيه و تبديل به” اكسيژن” و” ئيدروژن” شود بر اثر يك جرقه همگى تبديل به آتش خواهد شد!*** سپس درباره مرحله دوم رستاخيز مرحله تجديد حيات جهان و تجديد حيات مردگان است مى‏فرمايد: و در آن هنگام كه قبرها زير و رو شود” (وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ‏).
و مردگان بيرون آيند و براى حساب آماده شوند.
” بعثرت” به معنى زير و رو شدن و پراكنده گشتن است،” راغب” در” مفردات” بعيد نمى‏شمرد كه اين واژه مركب از دو واژه” بعث”” و اثيرت” بوده باشد، و لذا معنى هر دو را در خود جمع كرده، و در نتيجه به معنى زير و رو و پراكنده شدن آمده است (نظير” بسمله” كه از” بسم” و” اللَّه” گرفته شده).
به هر حال آنچه در آيه فوق آمده شبيه چيزى است كه در سوره” زلزال” مى‏خوانيم‏ وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها:” زمين ذخائر خود را خارج مى‏سازد”
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 212
(بنا بر اينكه منظور مردگان مدفون در زمين باشد كه يكى از تفسيرهاى مشهور اين آيه است) و يا شبيه چيزى كه در سوره” نازعات” آيه 13 و 14 آمده است: فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ:” تنها يك صيحه خواهد بود و به دنبال آن ناگهان همگى بر صفحه زمين ظاهر مى‏شوند.
همه اين تعبيرات نشان مى‏دهند كه زنده شدن و خارج گشتن مردگان از قبرها سريع و ناگهانى صورت مى‏گيرد.
*** و بعد از ذكر اين نشانه‏ها كه قبل از رستاخيز و بعد از آن صورت مى‏گيرد، سخن نهايى را چنين بيان مى‏كند:” در آن روز هر كس مى‏داند آنچه را كه از قبل فرستاده و آنچه را براى بعد گذاشته است” (عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ‏).
آرى آن روز حجابها كنار مى‏روند، پرده‏هاى غرور و غفلت دريده مى‏شوند، و حقايق جهان عريان و آشكار مى‏گردند، و از آنجا كه آن روز” يوم البروز” است همه چيز بارز و ظاهر مى‏شود، و در آنجا است كه انسان تمامى اعمال خود را مى‏بيند و از نيك و بد آن آگاه مى‏شود، چه اعمالى را كه از قبل فرستاده، و چه كارهايى كه آثارش بعد از او در دنيا باقيمانده، و نتائجش به او رسيده است، مانند خيرات و صدقات جاريه، و بناها و آثارى كه براى مقاصد رحمانى يا شيطانى ساخته، و از خود به جا نهاده است، و يا كتابها و آثار علمى و غير علمى كه براى مقاصد نيك و بد تحرير يافته، و بعد از او مورد بهره‏بردارى ديگران قرار گرفته است، همچنين سنتهاى نيك و بد كه اقوامى را به دنبال خود كشانيده اند.
اينها است نمونه‏هايى كه از كارهايى كه نتائجش بعد از انسان به او مى‏رسد و مصداق” اخرت” در آيه فوق است.
درست كه انسان در اين دنيا نيز اجمالا از اعمال خود با خبر است، ولى‏
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 213
فراموشكاريها و خودخواهيها و حب ذات غالبا مانع مى‏شود كه همه را به خاطر بسپارد، و به عمق آثار اعمال خويش واقف گردد. ولى در آن روز كه انقلاب و تحولى در همه چيز پيدا مى‏شود روح و جان آدمى نيز دستخوش چنين انقلابى مى‏گردد، آنجاست كه به تمام اعمال خود علم تفصيلى و دقيق پيدا مى‏كند. بلكه طبق آيه 30 سوره آل عمران” يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ” همه را در مقابل خود حاضر مى‏بيند.
ضمنا منظور از” نفس” در اينجا هر نفسى از نفوس انسانى است و تمامى افراد بشر را شامل مى‏شود.
*** نكته: آثارى كه از انسان باقى مى‏ماند
علاوه بر آنچه در آيات فوق آمده از روايات اسلامى نيز به خوبى استفاده مى‏شود كه ممكن است آثارى از انسان باقى بماند كه بركات يا عواقب سوئش تا سالهاى متمادى و حتى تا دامنه قيامت به او برسد.
چنان كه در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
“ليس يتبع الرجل بعد موته من الاجر الا ثلاث خصال: صدقة اجراها فى حياته، فهى تجرى بعد موته، و سنة هدى سنها، فهى تعمل بها بعد موته، و ولد صالح يستغفر له:
بعد از مرگ انسان پرونده اعمال او بسته مى‏شود، و اجر و پاداشى به او نمى‏رسد مگر از سه طريق: بناها و اشياء مفيدى كه براى استفاده مردم از خود به يادگار
گذارده، و بعد از او جريان خود را طى مى‏كند، و سنت هدايتگرى كه آن را به وجود آورده، و بعد از مرگ او به آن عمل مى‏شود، و فرزند صالحى كه براى او استغفار مى‏كند” .
(تفسير نمونه، ج‏26، ص: 214)

در روايت ديگرى، اين امور شش چيز شمرده شده كه برای مؤمنان بعد از موتشان مفيد است: فرزند صالح، قرآنى كه آن را تلاوت مى‏كند، چاهى كه حفر كرده، درختى كه غرس نموده، تهيه آب، و سنت حسنه‏اى كه بعد از او باقى مى‏ماند و مورد توجه قرار مى‏گيرد .
در بعضى از روايات روى علم و دانشى كه از انسان در ميان مردم نيز مى‏ماند تكيه شده است‏ .
مخصوصا در مورد سنت نيك و بد روايات متعددى داريم كه به مردم هشدار مى‏دهد، مراقب باشند كه بر اثر اعمال آنها چگونه سنتى در ميان مردم باقى مى‏ماند.
تفسير نور الثقلين ج‏4 358
وى.
61- و قوله عزّ و جلّ: وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِيرُ مثل ضربه اللّه عزّ و جلّ للمؤمن و الكافر وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ فالظل الناس و الحرور البهائم ثمّ قال: إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ قال هؤلاء الكفّار لا يسمعون منك كما لا يسمع أهل القبور. (تفسير نور الثقلين، ج‏5، ص: 660)
13- فِي مَنْ لَا يَحْضُرُهُ الْفَقِيهُ وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عِيسَى الْفَرَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مَنْ كَانَ ظَاهِرُهُ أَرْجَحَ مِنْ بَاطِنِهِ خَفَّ مِيزَانُهُ.
14- وَ رَوَى الْمُفَضَّلُ عَنِ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: وَقَعَ بَيْنَ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ بَيْنَ رَجُلٍ حضره [خُصُومَةٌ] فَقَالَ الرَّجُلُ لِسَلْمَانَ: مَنْ أَنْتَ وَ مَا أَنْتَ؟ فَقَالَ سَلْمَانُ: أَمَّا أَوَّلِي وَ أَوَّلُكَ فَنُطْفَةٌ قَذِرَةٌ، وَ أَمَّا آخِرِي وَ آخِرُكَ فَجِيفَةٌ مُنْتِنَةٌ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ نُصِبَتِ الْمَوَازِينُ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ‏ فَهُوَ الْكَرِيمُ، وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ‏ فَهُوَ اللَّئِيمُ.
15- في تفسير عليّ بن إبراهيم: «فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ» قال: أم رأسه يقلب في النار على رأسه، ثمّ قال: «وَ مَا أَدْرَيكَ» يا محمّد «مَا هِيَهْ» يعنى الهاوية ثمّ قال: «نَارٌ حَامِيَةٌ».
ترجمه تفسير الميزان ج‏20 596
” وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ” ظاهرا مراد از” هاويه” جهنم است، و نامگذارى جهنم به هاويه از اين جهت باشد كه اين كلمه از ماده” هوى” گرفته شده، كه به معناى سقوط است، مى‏فرمايد: كسى كه ميزانش سبك باشد سرانجامش سقوط به سوى اسفل سافلين است، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:” ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا” .
ترجمه تفسير الميزان، ج‏20، ص: 597
پس اينكه آتش دوزخ را توصيف به هاويه کرده ات و حال آنكه آتش سقوط نمى‏كند، آتشيان سقوط مى‏كنند، از باب مجاز عقلى است، همانطور كه راضى دانستن عيش نيز از اين باب بود، و اگر هاويه را مادر دوزخيان خوانده از اين باب بوده كه مادر، ماواى فرزند و مرجع او است، به هر طرف كه برود دوباره به دامن مادر بر مى‏گردد، جهنم هم براى دوزخيان چنين مرجع و سرانجامى است.
” وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ” ضمير” هيه” به كلمه” هاويه” بر مى‏گردد، و” هاء” زيادى كه در آخرش آمده هاء وقف است، و جمله مورد بحث تفسيرى است كه عظمت و فخامت امر آن آتش را بيان مى‏كند.
” نارٌ حامِيَةٌ” يعنى آتشى است سوزنده و شديد الحراره، اين جمله پاسخ استفهام در آيه قبل است، و آن را تفسير مى‏كند.
بحث روايتى [ (چند روايت در معناى برخى آيات گذشته از جمله” فامه هاويه”)]
در تفسير قمى در ذيل آيه‏” كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ” آمده:” عهن” به معناى پشم است، و در ذيل جمله” وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ‏” فرموده: يعنى از حسنات سبك باشد، و در ذيل جمله‏” فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ” فرمود: از فرق سرش به طرف آتش پرتاب مى‏شود .
سوره تكاثر مكى است و هشت آيه دارد (8)
[سوره التكاثر (102): آيات 1 تا 8]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (2) كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4)
كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (8)
ترجمه آيات‏
به نام خداى رحمان و رحيم.
مسابقه و مفاخره در داشتن مال و نفرات بيشتر شما را از سعادت واقعيتان به خود مشغول كرد (1).
تا آنجا كه براى شمردن نياكان خود به قبرستان رفتيد (2).
نه، اين مفاخرتها دردى را از شما دوا نمى‏كند و به زودى خواهيد فهميد (3).
نه، تاكيد مى‏كنم كه به زودى خواهيد فهميد (4).
نه، باز تاكيد مى‏كنم كه اگر به علم اليقين برسيد (5).
آن وقت دوزخ را خواهيد ديد (6).
آن وقت به عين اليقينش مشاهده خواهيد كرد (7).
و سپس در آن روز از نعيم خدا بازخواست خواهيد شد (8).
بيان آيات‏
اين سوره مردم را به شدت توبيخ مى‏كند بر اين كه با تكاثر ورزيدن و مسابقه گذاشتن‏
در جمع مال و اولاد و ياوران با يكديگر از خداى تعالى و از سعادت واقعى خود بى‏خبر مى‏مانند، از تبعات و آثار سوء خسران‏آور اين سرگرمى غفلت مى‏ورزند. و ايشان را تهديد مى‏كند به اينكه به زودى نتيجه سرگرمى‏هاى بيهوده خود را مى‏دانند و مى‏بينند، و به زودى از اين نعمت‏ها كه در اختيارشان گذاشته شده بود تا شكرش را به جاى آورند بازخواست مى‏شوند، كه چرا در شكرگزارى خدا خود را به نادانى زديد، و به كارهاى بيهوده سرگرم كرديد، و چرا نعمت خدا را با كفران مقابله نموديد.
ترجمه تفسير الميزان، ج‏20، ص: 600

” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ” در مفردات مى‏گويد: كلمه” لهو” به معناى هر كار بيهوده و بى‏ارزشى است كه آدمى را از كار مهم و پر ارزش باز بدارد، وقتى مى‏گويند:” ألهاه كذا” معنايش اين است كه آن كار بيهوده وى را مشغول به خود كرد و از كارى مهم‏تر بازش داشت و در قرآن كريم آمده:
” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ” .
اما كلمه” تكاثر” و” مكاثرة” كه اولى مصدر باب تفاعل، و دومى باب مفاعله است، هر دو به معناى آن است كه جمعى در كثرت مال و اولاد و عزت با يكديگر مبارات و مفاخره كنند .
و در معناى” مقابر” گفته جمع مقبره است، كه- به كسره ميم و فتحه آن- به معناى محل قبر است، و در قرآن كريم آمده، آنجا كه فرموده:” حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ” و زيارت مقابر كنايه از مردن است‏ .
و بنا به معنايى كه او كرده و بنا بر آنچه به كمك سياق فهميده مى‏شود معناى آيه اين است كه: تكاثر و مفاخرت شما در داشتن مال و زينت دنيا، و مسابقه گذشتنتان در جمع عده و عده، شما را از آنچه واجب بود بر شما بازداشت، و آن عبارت بود از ذكر خدا، در نتيجه عمرى را به غفلت گذرانديد، تا مرگتان فرا رسيد.
بعضى‏ آيه را چنين معنا كرده‏اند كه: مباهات كردن و افتخار نمودن به كثرت نفرات،
ترجمه تفسير الميزان، ج‏20، ص: 601
شما را به خود مشغول نموده، عمرى را به اين كار لغو گذرانديد كه اين عده بگويند رجال ما بيشتر است، و آن عده ديگر بگويند ما بيشتريم و به اين هم اكتفاء نكرديد تا آنكه به سر قبر مردگان خود رفته، عدد آنها را به عدد زنده‏هايتان افزوديد، و به مردگان بيشتر خود مباهات كرديد.
و اساس اين معنا رواياتى است كه در شان نزول سوره وارد شده، كه دو قبيله از انصار با يكديگر تفاخر مى‏كردند به داشتن مردانى از زندگان و در آخر از مردگان، و در بعضى ديگر آمده كه اين جريان در مكه اتفاق افتاد، بنى عبد مناف با بنى سهم مفاخرت كردند، و به مفاخرت داشتن نفرات زنده اكتفاء ننموده، در آخر مردگان را هم به حساب آوردند، و سوره مورد بحث در شان آنان نازل شد.
[تخطئه و تهديد متكاثران و معناى‏” لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ” و” ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ”]
” كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ” اين جمله ردع و تخطئه ايشان است از اينكه با سرگرمى به چنين امر بيهوده‏اى از اهداف مهمشان باز مانند. و جمله” به زودى خواهيد فهميد” تهديد ايشان است و معنايش- به طورى كه از مقام به دست مى‏آيد- اين است كه: به زودى به آثار سوء اين غفلت خود آگاه خواهيد شد، و وقتى از زندگى دنيا منقطع شديد آن آثار سوء را خواهيد شناخت.
” كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ” اين جمله ردعى است بعد از ردع تا سه بار آن را تكرار نموده، تا مطلب را تاكيد كرده باشد، و كلمه” يقين” به معناى علمى است كه شك و ترديد در آن راه نداشته باشد، و جواب” لو- اگر” در جمله” اگر به علم يقين بدانيد” حذف شده، تقدير كلام” لو تعلمون الامر بعلم اليقين لشغلكم ما تعلمون عن التباهى و التفاخر بالكثرة- اگر به علم يقين حقيقت امر را ببينيد آنچه ببينيد شما را از مفاخرت به كثرت نفرات باز خواهد داشت” بوده است. و جمله‏” لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ” كلامى از نو است، و لام در آن لام قسم است، مى‏فرمايد: سوگند مى‏خورم كه به زودى جحيم را كه جزاى اين مفاخرت است خواهيد ديد.
و” ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ” مراد از” عين اليقين” خود يقين است، و معنايش اين است كه جحيم را با يقين محض مى‏بينند، و مراد از” علم يقين” در آيه قبل، مشاهده دوزخ با چشم بصيرت و در دنيا است، و به عين اليقين ديدن آن در قيامت با چشم ظاهر است، دليلش آيه بعدى است كه سخن از سؤال و بازخواست در قيامت دارد، مى‏فرمايد:” ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ”. (ترجمه تفسير الميزان ج‏20 594)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
الْقارِعَةُ (1) مَا الْقارِعَةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ (3) يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (4)
وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (5) فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ (6) فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ (7) وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ (8) فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ (9)
وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ (10) نارٌ حامِيَةٌ (11)
ترجمه آيات‏
به نام خداى رحمان و رحيم.
آن حادثه كوبنده (1).
و چه كوبنده عظيمى؟! (2).
و تو نمى‏دانى كه كوبنده چيست؟ (3).
روزى است كه مردم چون ملخ فرارى رويهم مى‏ريزند (4).
و كوه‏ها چون پشم رنگارنگ حلاجى شده مى‏گردد (5).
اما كسى كه اعمالش نزد خدا سنگين وزن و داراى ارزش باشد (6).
او در عيشى رضايت‏بخش خواهد بود (7).
و اما آنكه اعمالش وزن و ارزشى نداشته باشد (8).
او در آغوش و دامن هاويه خواهد بود (9).
و تو نمى‏دانى هاويه چيست (10).
آتشى است سوزنده (11).
ترجمه تفسير الميزان، ج‏20، ص: 595
بيان آيات‏
اين سوره تهديد به عذاب قيامت و بشارت به ثواب آن است، ولى جانب تهديدش بر بشارتش مى‏چربد،
” الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ” اين جمله مبتدا و خبر است، و كلمه” قارعة” از ماده” قرع” است كه به معناى زدن بسيار سختى است كه احتياج دارد زننده به جايى اعتماد كند، و اين كلمه در عرف قرآن از اسماى قيامت است. بعضى گفته‏اند: بدين مناسبت قيامت را قارعه ناميده كه دلها را با فزع شديدش و دشمنان خدا را با عذابش مى‏كوبد.
و سؤال از حقيقت قارعه در جمله” مَا الْقارِعَةُ- قارعه چيست” با اين كه معلوم است كه چيست، به منظور بزرگ نشان دادن امر قيامت است، و اينكه بيست و هشت حرف الفباى گوينده، و دو سوراخ گوش شنونده نمى‏تواند به كنه قيامت پى ببرد، و به طور كلى عالم ماده گنجايش حتى معرفى آن را ندارد و به منظور تاكيد اين بزرگداشت مجددا جمله را به تعبيرى ديگر تكرار كرد و فرمود:” وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ”.
” يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ” خلاصه معناى آن اين است كه:” بياد آر روزى را كه” و يا” مى‏كوبد در روزى كه” و يا” مى‏آيد روزى كه”. و كلمه” فراش” به طورى كه از فراء نقل شده به معناى ملخى است كه زمين را فرش كند، يعنى روى گرده هم سوار شده باشند، پس فراش به معناى غوغاى ملخ است.
بعضى‏ از مفسرين در اين كه چرا مردم روز قيامت را به فراش تشبيه كرد؟ گفته‏اند:
براى اين است كه فراش وقتى جست و خيز مى‏كند نقطه معلومى را در نظر نمى‏گيرد، مانند مرغان، و به طرف معينى نمى‏پرد، بلكه بدون جهت پرواز مى‏كند، مردم نيز در روز قيامت چنين حالتى دارند، وقتى از قبورشان سر بر مى‏آورند آن چنان ترس و فزع از همه جهات احاطه‏شان مى‏كند كه بى‏اختيار و بى هدف به راه مى‏افتند، و در جستجوى منزلها كه يا
سعادت است و يا شقاوت سرگردانند. و كلمه” مبثوث” از ماده” بث” است، كه به معناى تفرقه است، و” فراش مبثوث” يعنى ملخ‏هاى متفرق.
” وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ” كلمه” عهن” به معناى پشمى است كه رنگهاى مختلف داشته باشد، و كلمه” منفوش” از مصدر” نفش” است، كه به معناى شيت كردن پشم است يا با دست و يا با كمانچه حلاجى، و يا با چيز ديگر. پس” عهن منفوش” به معناى پشم شيث شده‏اى است كه داراى رنگهاى مختلف باشد، و اين تشبيه اشاره دارد به اينكه در آن روز كوه‏ها كه رنگهاى مختلف دارند با زلزله قيامت متلاشى، و چون پشم حلاجى شده مى‏گردند.
” فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ” اين آيه اشاره دارد به اينكه اعمال- هم مانند هر چيزى براى خود- وزن و ارزشى دارد، و اينكه بعضى اعمال در ترازوى عمل‏سنج سنگين است، و آن عملى است كه نزد خداى تعالى قدر و منزلتى داشته باشد، مانند ايمان به خدا و انواع اطاعتها، و بعضى ديگر اينطور نيستند، مانند كفر و انواع نافرمانيها و گناهان، كه البته اثر هر يك از اين دو نوع مختلف است، يكى سعادت را دنبال دارد، و آن اعمالى است كه در ترازو سنگين باشد، و ديگرى شقاوت را.
(ترجمه تفسير الميزان، ج‏20، ص: 596)
” فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ”- كلمه” عيشة”- به كسر عين- نظير كلمه” جلسة”- به كسر جيم- از مصاديق بناى” فعلة” است، كه نوعيت را مى‏رساند، مثلا جلسه به معناى نوعى نشستن است، و عيشه به معناى نوعى زندگى كردن است، مانند” عيشة راضية”، يك زندگى خوش، و اگر راضيه و خوشى را به خود عيش نسبت داد، با اين كه صاحب عيش راضى و خشنود است، يا از باب مجاز عقلى است، و يا كلمه” راضيه” به معناى” ذات رضى” و تقديرش” فى عيشة ذات رضى” است، يعنى در عيشى رضايت بخش.
” وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ” ظاهرا مراد از” هاويه” جهنم است، و نامگذارى جهنم به هاويه از اين جهت باشد كه اين كلمه از ماده” هوى” گرفته شده، كه به معناى سقوط است، مى‏فرمايد: كسى كه ميزانش سبك باشد سرانجامش سقوط به سوى اسفل سافلين است، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:” ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا” .
ترجمه تفسير الميزان، ج‏20، ص: 597
” نارٌ حامِيَةٌ” يعنى آتشى است سوزنده و شديد الحراره، اين جمله پاسخ استفهام در آيه قبل است، و آن را تفسير مى‏كند. (ترجمه تفسير الميزان، ج‏20، ص: 599)

پیمایش به بالا