بحث چهاردهم – مراد از دو مرگ و دو حیات‏ در قرآن مجید چیست؟

بحث چهاردهم
مراد از دو مرگ و دو حیات‏ در قرآن مجید چیست؟

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ. ‏ هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ‏:
چگونه به خداوند كافر مى‏شويد، درحالى كه شما (اجسام بى‏روح و) مردگانى بوديد كه او شما را زنده كرد، سپس شما را مى‏ميراند و بار ديگر شما را زنده مى‏كند، سپس به سوى او باز گردانده مى‏شويد. اوست آن كس كه آنچه در زمين است، همه را براى شما آفريده، سپس به آفرينش آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان، استوار نمود و او بر هر چيزى آگاه است.
تفسير نمونه ج‏1 159
تفسير: نعمت اسرار آميز حيات‏
قرآن در دو آيه فوق با ذكر يك سلسله از نعمتهاى الهى و پديده‏هاى شگفت انگيز آفرينش انسانها را متوجه پروردگار و عظمت او مى‏سازد، و دلائلى را كه در گذشته (آيه 21 و 22 همين سوره) در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مى‏كند.
قرآن در اين جا براى اثبات وجود خدا از نقطه‏اى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمى‏گذارد و آن مساله پيچيده حيات و زندگى است.
نخست مى‏گويد:” چگونه شما خدا را انكار مى‏كنيد در حالى كه اجسام‏ بى‏روحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد” (كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ‏).
قرآن به همه ما يادآورى مى‏كند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بى‏جان مرده بوديد، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود.
ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مى‏باشيد، اعضا و دستگاههاى مختلف، حواس و ادراك به شما داده شده، اين هستى و حيات را چه كسى به شما عطا كرده آيا خود به خويشتن داديد؟
بديهى است هر انسان منصفى بدون هيچ ترديد اعتراف مى‏كند كه اين نعمت از خود او نيست، بلكه از ناحيه يك عالم و قادر به او رسيده است. كسى كه تمام رموز حيات و قوانين پيچيده آن را مى‏دانسته، و بر تنظيم آن قدرت داشته، آن گاه جاى اين سؤال است كه پس چرا به خدايى كه بخشنده حيات و هستى است كفر مى‏ورزيد؟.
امروز براى همه دانشمندان مسلم شده كه ما در اين جهان چيزى پيچيده‏تر از مساله حيات و زندگى نداريم. چرا كه با تمام پيشرفتهاى شگرفى كه در زمينه علوم و دانشهاى طبيعى نصيب بشر گرديده، هنوز معماى حيات گشوده نشده است. اين مساله آن قدر اسرار آميز است كه افكار میليونها دانشمند و كوششهايشان تا كنون از درك آن عاجز مانده، ممكن است در آينده در پرتو تلاشهاى پى‏گير، انسان از رموز حيات، تدريجا آگاه گردد، ولى مساله اين است كه آيا هيچ كس مى‏تواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف و پر از اسرار را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است، به طبيعت بى‏شعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد.
اين جا است كه مى‏گوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است كه پيرامون آن كتابها نگاشته‏اند، و قرآن در آيه فوق مخصوصا روى همين مساله تكيه كرده است، كه ما فعلا با همين اشاره كوتاه از آن مى‏گذريم.
پس از يادآورى اين نعمت، دليل آشكار ديگرى را يادآور مى‏شود و آن مساله” مرگ” است مى‏گويد:” سپس خداوند شما را مى‏ميراند” (ثُمَّ يُمِيتُكُمْ).
انسان مى‏بيند اقوام و خويشان و بستگان و آشنايان يكى پس از ديگران مى‏ميرند و جسد بى‏جان آنها زير خاكها مدفون مى‏شود، اينجا نيز جاى تفكر و انديشه است، چه كسى هستى را از آنها گرفت؟ اگر هستى آنها از خودشان بود، بايد جاودانى باشد، اين كه از آنها گرفته مى‏شود دليل بر اين است كه ديگرى به آنها بخشيده است.
آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است، چنان كه در آيه 2 سوره مالك مى‏خوانيم: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا:” او خدايى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد”.
قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان براى مسائل ديگر، در دنباله اين بحث به ذكر مساله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته، مى‏گويد: سپس بار ديگر شما را زنده مى‏كند (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ).
البته اين زندگى پس از مرگ به هيچ وجه جاى تعجب نيست، چرا كه قبلا نيز انسان چنين بوده است و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بى‏جان، پذيرفتن اعطاى حيات پس از متلاشى شدن بدن، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است (هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد!).
عجب اين كه گروهى بودند كه در حيات دوباره انسانها ترديد داشتند در حالى كه حيات نخستين را كه از موجودات بيجان صورت گرفته است، مى‏دانند.
جالب اين كه قرآن در آيه فوق، پرونده حيات را از آغاز تا انتها در برابر ديدگان انسان گشوده، و در يك بيان كوتاه آغاز و پايان حيات، و سپس مساله معاد را در برابر او مجسم ساخته است.
و در پايان اين آيه مى‏گويد:” سپس به سوى او بازگشت مى‏كنيد” (ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏).
مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مى‏باشد، يعنى در قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مى‏كنيد”. شاهد اين گفته آيه 36 سوره انعام است كه مى‏فرمايد: وَ الْمَوْتى‏ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ‏:” خداوند مردگان را برمى‏انگيزد سپس به سوى او بازگشت مى‏كنند”.
ممكن است منظور از رجوع به سوى پروردگار حقيقتى از اين دقيقتر و باريكتر باشد و آن اينكه همه موجودات در مسير تكامل از نقطه عدم كه نقطه” صفر” است شروع كرده و به سوى” بى‏نهايت” كه ذات پاك پروردگار است پيش مى‏روند، بنا بر اين با مردن، تكامل تعطيل نمى‏شود و بار ديگر انسان در رستاخيز به زندگى و حيات در سطحى، عاليتر باز مى‏گردد و سير تكاملى او ادامه مى‏يابد.
*** پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مساله مبدء و معاد، به يكى ديگر از نعمتهاى گسترده خداوند اشاره كرده مى‏گويد:” او خدايى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده” (هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً).
و به اين ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص ميكند، و درست از اينجا در مى‏يابيم كه اين انسان را خدا براى امر بسيار پر ارزش و عظيمى آفريده است، همه چيز را براى او آفريده است، او را براى چه چيز؟ آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر.
تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مى‏شود، بلكه در قرآن‏ آيات فراوانى مى‏يابيم كه انسان را هدف نهايى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مى‏كند، چنان كه در آيه 13 سوره جاثيه آمده است: وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ‏ و الارض:” آنچه در آسمانها و هر چه در زمين است مسخر شما قرار داد”.
و در جاى ديگر به طور مشروحتر مى‏خوانيم: وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ … . وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ … . وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ … . سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ … . وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ … :
” كشتى‏ها را مسخر شما ساخت … نهرها را مورد تسخير شما قرار داد …
شب و روز را مسخر فرمانتان كرد … شما را بر درياها و اقيانوسها مسلط ساخت …
خورشيد و ماه را نيز فرمانبردار و در خدمت شما قرار داد …
بار ديگر به دلائل توحيد باز گشته مى‏گويد:” سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت” هفت آسمان” مرتب نمود، و او به هر چيز آگاه است” (ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ‏).
جمله” استوى” از ماده” استواء” گرفته شده كه در لغت به معنى تسلط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبير است، ضمنا كلمه” ثم” در جمله” ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ” الزاما به معنى تاخير زمانى نيست بلكه مى‏تواند به معنى‏ تاخير در بيان و ذكر حقايقى پشت سر هم بوده باشد.
*** نكته‏ها:
1- تناسخ و عود ارواح‏
آيه فوق، از جمله آيات متعددى است كه عقيده به تناسخ را صريحا نفى، مى‏كند، زيرا عقيده‏مندان به تناسخ چنين مى‏پندارند كه انسان بعد از مرگ بار ديگر به همين زندگى باز مى‏گردد منتها روح او در جسم ديگر (و نطفه ديگر) حلول كرده و زندگى مجددى را در همين دنيا آغاز مى‏كند، و اين مساله ممكن است بارها تكرار شود، اين زندگى تكرارى در اين جهان را” تناسخ” يا” عود ارواح” مى‏نامند.
آيه فوق صريحا مى‏گويد: بعد از مرگ، يك حيات بيش نيست و طبعا اين حيات همان زندگى در رستاخيز و قيامت است، و به تعبير ديگر آيه مى‏گويد:
شما مجموعا دو حيات و مرگ داشته و داريد، نخست مرده بوديد (در عالم موجودات بى‏جان قرار داشتيد) خداوند شما را زنده كرد، سپس مى‏ميراند و بار ديگر زنده مى‏كند، اگر تناسخ صحيح بود، تعداد حيات و مرگ انسان بيش از دو حيات و مرگ بود.
همين مضمون در آيات متعدد ديگر قرآن نيز به چشم مى‏خورد كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد .
بنا بر اين عقيده به تناسخ كه گاهى نام آن را تغيير داده،” عود ارواح” مى‏نامند از نظر قرآن باطل و بى اساس است.
به علاوه ما دلائل عقلى روشنى داريم كه اين عقيده را نفى مى‏كند و آن را به عنوان يك نوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تكامل اثبات مى‏نمايد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى شايد آيه فوق را اشاره به حيات برزخى بدانند، در حالى كه آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد، تنها مى‏گويد: شما قبلا جسم بى‏جانى بوديد، خداوند شما را زنده كرد، بار ديگر مى‏ميراند (اشاره به مرگ در پايان زندگى اين دنيا است) سپس زنده مى‏كند (اشاره به حيات آخرت) سپس سير تكاملى خود را به سوى او ادامه مى‏دهيد.
( تفسير نمونه، ج‏1، ص: -164-160)
البرهان في تفسير القرآن ج‏1 161
كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ [28]
364/ – قَالَ الْإِمَامُ الْعَسْكَرِيُّ أَبُو مُحَمَّدٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) لِكُفَّارِ قُرَيْشٍ وَ الْيَهُودِ: كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ‏ الَّذِي دَلَّكُمْ عَلَى طَرِيقِ الْهُدَى، وَ جَنَّبَكُمْ- إِنْ أَطَعْتُمُوهُ- سَبِيلَ الرَّدَى. وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فِي أَصْلَابِ آبَائِكُمْ وَ أَرْحَامِ أُمَّهَاتِكُمْ. فَأَحْياكُمْ‏ أَخْرَجَكُمْ أَحْيَاءً ثُمَّ يُمِيتُكُمْ‏ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا وَ يُقْبِرُكُمْ‏ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ‏ فِي الْقُبُورِ، وَ يُنْعِمُ فِيهَا الْمُؤْمِنِينَ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ وَ وَلَايَةِ عَلِيٍّ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) وَ يُعَذِّبُ الْكَافِرِينَ فِيهَا.
ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏ فِي الْآخِرَةِ بِأَنْ تَمُوتُوا فِي الْقُبُورِ بَعْدُ، ثُمَّ تُحْيَوْا لِلْبَعْثِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، تُرْجَعُونَ إِلَى مَا قَدْ وَعَدَكُمْ مِنَ الثَّوَابِ عَلَى الطَّاعَاتِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِيهَا، وَ مِنَ الْعِقَابِ عَلَى الْمَعَاصِي إِنْ كُنْتُمْ مُقَارِفِيهَا» .
365/ – و قال عليّ بن إبراهيم: و قوله‏ كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً أي نطفة ميتة و علقة، فأجرى فيكم الروح‏ فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ‏ بَعْدُ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏ في القيامة.
قال: و الحياة في كتاب اللّه على وجوه كثيرة: فمن الحياة: ابتداء خلق الإنسان في قوله: فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي‏ فهي الروح المخلوقة التي خلقها اللّه و أجراها في الإنسان‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ‏ .
و الوجه الثاني من الحياة: يعني إنبات الأرض، و هو قوله: يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها و الأرض الميتة التي لا نبات بها، فإحياؤها بنباتها.
و وجه آخر من الحياة: و هو دخول الجنة، و هو قوله: اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ‏ يعني الخلود في الجنة، و الدليل على ذلك قوله: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ‏ .
قوله تعالى: : كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ‏ الخطاب لكفّار قريش و اليهود وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً في أصلاب آبائكم و أرحام أمهاتكم‏ فَأَحْياكُمْ‏ أجرى فيكم الروح و أخرجكم أحياء ثُمَّ يُمِيتُكُمْ‏ في هذه الدنيا و يقبركم‏ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ‏ في القبور و ينعّم فيها المؤمنين و يعذّب الكافرين‏ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏ في الآخرة بأن تموتوا في القبور بعد الأحياء ثمّ تحيوا للبعث يوم القيامة ترجعون إلى ما وعدكم من الثواب على الطاعات إن كنتم فاعليها و من العقاب على المعاصي إن كنتم مقارفيها.
هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً: قال أمير المؤمنين عليه السلام: خلق لكم لتعتبروا به و تتوصّلوا به إلى رضوانه و تتقّوا من عذاب نيرانه.
: ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ أخذ في خلقها و إتقانها.
فَسَوَّاهُنَ‏ و قيل عدّلهن مصونة عن العوج و الفتور و الضمير مبهم يفسره ما بعده‏ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ‏ و لهذا خلق ما خلق كما خلق لصالحكم على حسَب ما اقتضته الحكمة.
كَیفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاكُمْ ثُمَّ یمِیتُكُمْ ثُمَّ یحْییكُمْ ثُمَّ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَكُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَی‏ءٍ عَلِیمٌ [سوره البقرة: آیات 28 تا 29]
ترجمه آیات‏
شما كه مردگان بودید و خدا جانتان بداد و بار دیگرتان مى‏میراند و باز جانتان می دهد و باز سوى او بر مى‏گردید چگونه منكر او میشوید (28).
او است كه هر چه در زمین هست یكسره براى شما آفرید سپس باسمان پرداخت و هفت آسمان بپا ساخت و بهمه چیز دانا است (29).
در این آیات حقیقت انسان را، و آنچه را كه خدا در نهاد او به ودیعه سپرده است، بیان مى‏كند، ذخائر كمال، و وسعت دائره وجود او، و آن منازلى كه این موجود در مسیر وجود خود طى مى‏كند، یعنى زندگى دنیا، و سپس مرگ، و بعد از آن زندگى برزخ، و سپس مرگ، و بعد زندگى آخرت، و سپس بازگشت به خدا، و این كه این منزل آخرین منزل در سیر آدمى است، خاطر نشان می سازد.
و در خلال آن بیان پاره‏اى از خصائص و مواهب تكوین و تشریع را، كه خداوند تعالى آدمیان را بدان اختصاص داده است، بر مى‏شمارد، و مى‏فرماید: انسان مرده‏اى بى جان بود، خدا او را زنده كرد، و هم چنان او را مى‏میراند، و زنده مى‏كند، تا در آخر به سوى خود باز گرداند، و آنچه در زمین است براى او آفریده، آسمانها را نیز برایش مسخر كرد، و او را خلیفه و جانشین خود در زمین ساخت، و ملائكه خود را به سجده بر او وادار نمود، و پدر بزرگ او را در بهشت جاى داده، و درب توبه را به رویش گشود، و با پرستش خود و هدایتش، او را احترام نمود و به شان او عنایت فرمود، سیاق آیه‏ (كَیفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ، وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاكُمْ؟) همین اعتناى به شان انسانها را مى‏رساند، چون سیاق، سیاق گلایه و امتنان است.
* (كَیفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً؟) الخ، این آیه از نظر سیاق نزدیك به آیهزیر می باشد: (قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَینِ، وَ أَحْییتَنَا اثْنَتَینِ، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا، فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ‏؟ پروردگارا دو نوبت ما را میراندى، و دو بار زنده كردى، پس اینك به گناهان خود اعتراف مى‏كنیم، پس آیا هیچ راهى به سوى برون شدن هست؟) . و این از همان آیاتى است كه با آنها بر وجود عالمى میانه عالم دنیا و عالم قیامت، به نام برزخ، استدلال می شود، براى این كه در این آیات، دو بار مرگ براى انسانها بیان شده، و اگر یكى از آن دو همان مرگى باشد كه آدمى را از دنیا بیرون مى‏كند، چاره‏اى جز این نیست كه یك مرگ دیگر را بعد از این مرگ تصویر كنیم، و آن وقتى است كه یك زندگى دیگر، میانه دو مرگ یعنى مردن در دنیا براى بیرون شدن از آن، و مردن براى ورود بآخرت، یك زندگى دیگر فرض كنیم و آن همان زندگى برزخى است.
و این استدلال تمام است، كه بعضى از روایات هم بدان اهمیت داده، و اى بسا كسانى كه این استدلال را نپذیرفته‏اند، و در پاسخ كسى كه پرسیده: پس معناى این دو آیه (كیف تكفرون الخ)، و (قالوا ربنا الخ) چیست؟ گفته‏اند (از آنجا كه هر دو یك سیاق دارند، و دلالت بر دو مرگ و دو حیاة دارند، و آیه اولى ظاهر در این است كه مراد از موت اول حال آدمى قبل از نفخ روح در او، و زنده‏ شدن در دنیا است، لا جرم موت و حیات در هر دو آیه را حمل بر موت قبل از زندگى دنیا، و حیات در دنیا مى‏كنیم، و موت و حیاة دوم را در هر دو حمل بر موت در دنیا و زندگى در آخرت می نمائیم، و مراد از مراتبى كه در آیه دوم است، همان مراتبى است كه آیه اول بدان اشاره نموده، پس دلالت آن بر مسئله برزخ هیچ معنا ندارد) و لكن این حرف خطا است.
براى اینكه سیاق دو آیه مختلف است، در آیه اول یك مرگ و یك اماته و دو احیاء مورد بحث واقع شده، و در آیه دوم دو اماته و دو احیاء آمده، و معلوم است كه اماته بدون زندگى قبلى تصور و مصداق ندارد، باید كسى قبلا زنده باشد تا او را بمیرانند، به خلاف موت كه بر هر چیزى كه زندگى بخود نگرفته صدق مى‏كند، مثلا مى‏گوییم زمین مرده، یا سنگ مرده، یا امثال آن.
پس موت اول در آیه اول غیر اماته اول در آیه دوم است، پس ناگزیر آیه دوم یعنى آیه: (أَمَتَّنَا اثْنَتَینِ وَ أَحْییتَنَا اثْنَتَینِ‏، دو بار ما را میراندى و دو بار زنده كردى)، را باید طورى معنا كنیم كه دو مرگ بعد از دو زندگى صادق آید، و آن این است كه میراندن اولى میراندن بعد از تمام شدن زندگى دنیا است، و احیای اول زنده شدن بعد از آن مرگ، یعنى زنده شدن در برزخ، و میراندن و زنده شدن دوم، در آخر برزخ، و ابتدای قیامت است.
و اما در آیه مورد بحث دو تا میراندن نیامده، تنها یك مرگ و یك زنده كردن و یك میراندن و یك زنده كردن، و سپس بازگشت به خدا آمده، فرمود: (وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً، فَأَحْیاكُمْ، ثُمَّ یمِیتُكُمْ، ثُمَّ یحْییكُمْ، ثُمَّ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ‏، شما مرده بودید، خدا زنده‏تان كرد، و سپس شما را مى‏میراند، و آن گاه زنده میكند، و پس از چندى به سوى او باز مى‏گردید) و اگر در این آیه بعد از جمله‏ (ثُمَّ یحْییكُمْ) فرموده بود: (و الیه ترجعون)، معنا این می شد، كه سپس شما را زنده مى‏كند، و به سویش باز مى‏گردید، و لكن اینطور نفرمود، بلكه كلمه (ثم) را در جمله دوم به كار برد، و معمولا این كلمه در جایى به كار مى‏رود كه فاصله‏اى در كار باشد، هم چنان كه ما آن را معنا كردیم به (پس از چندى به سوى او باز مى‏گردید)، و همین خود مؤید آیه دوم در دلالت بر ثبوت برزخ است، چون مى‏فهماند بین زنده شدن، و بین بازگشت به سوى خدا، زمانى فاصله میشود، و این فاصله همان برزخ است.
* (وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً) این جمله حقیقت انسان را از جهت وجود بیان مى‏كند، و مى‏فرماید وجود انسان وجودى است متحول، كه در مسیر خود از نقطه نقص به سوى كمال مى‏رود، و دائما و تدریجا در تغیر و تحول است، و خلاصه راه تكامل را مرحله به مرحله طى مى‏كند، قبل از این كه پا به عرصه دنیا بگذارد مرده بود، (چون جزو كره زمین بود)، آن گاه به احیای خدا حیاة یافت، و سپس هم چنان با میراندن خدا و احیای او تحول مى‏یافت.
و این را در جایى دیگر چنین بیان كرده: (وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ، ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ، ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ‏، آغاز كرد خلقت انسان را از گل، سپس نسل او را از چكیده‏اى از آبى بى مقدار كرد، و سپس او را انسان تمام عیار نموده، از روح خود در او بدمید) و نیز در جاى دیگر فرموده: (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ، فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ‏، سپس او را خلقتى دیگر كرد، پس مبارك است خدا كه بهترین خالق است)، و نیز فرموده: (وَ قالُوا: أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ، أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ؟ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ، قُلْ: یتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُمْ‏: منكرین معاد از تعجب پرسیدند: آیا بعد از آنكه خاك شدیم، و در زمین گم گشتیم، دو باره خلقتى جدید به خود مى‏گیریم؟ و اینان هیچ دلیلى بر گفتار خود ندارند، و منشاء این استبعادشان تنها این است كه منكر لقای پروردگار خویشند، بگو شما در زمین گم نمیشوید، بلكه آن فرشته كه موكل بر شما است شما را بدون كم و كاست تحویل مى‏گیرد)، و نیز فرموده: (مِنْها خَلَقْناكُمْ، وَ فِیها نُعِیدُكُمْ، وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى‏، ما شما را از زمین درست كردیم، و دوباره‏تان به زمین بر مى‏گردانیم، و آن گاه بارى دیگر از زمین بیرونتان مى‏آوریم) .
و این آیات به طورى كه ملاحظه مى‏فرمائید، دلالت مى‏كنند بر این كه انسان جزئى از اجزای كره زمین است، و از آن جدا نمی شود، و مباین آن نیست، چیزى كه هست از همین زمین نشو نموده، شروع به تطور نموده، مراحل خود را طى مى‏كند، تا مى‏رسد به آنجایى كه خلقتى غیر زمین و غیر مادى می شود. این موجود غیر مادى عینا همان است كه از زمین نشو كرد، و خلقتى دیگر شد، و به این كمال جدید تكامل یافت، آن گاه وقتى به این مرحله رسید فرشته مرگ او را از بدنش مى‏گیرد، و بدون كم و كاست مى‏گیرد، و سپس این موجود به سوى خداى سبحان بر مى‏گردد، این صراط و راه هستى انسان است.
از سوى دیگر تقدیر الهى انسان را طورى تنظیم كرده است، كه با سائر موجودات زمینى و آسمانى، یعنى از عناصر بسیطه گرفته تا نیرویى كه از آن عناصر برمى‏خیزد، و نیز از مركبات آن، از حیوان گرفته، تا نبات و معدن و غیر آن، از آب و هوا و نظائر آنها، مرتبط و پیوسته باشد، و نیز تمامى موجودات طبیعى را طورى تنظیم کرده است، كه با موجودات دیگر مرتبط باشد، و در هم اثر بگذارند، تا به این وسیله هستى خود را ادامه دهند.
چیزى كه هست، اثر انسان در سایر موجودات بیشتر، و دامنه تاثیرش در آنها وسیع‏تر است. براى این كه این موجود، علاوه بر این كه با سایر موجودات طبیعى اختلاط و آمیزش دارد، مانند آنها قرب و بُعد، و اجتماع و افتراق دارد، و براى رسیدن به مقاصد ساده طبیعی خود در آنها تصرف می کند. از آن جا كه مجهز به فكر و ادراك است، تصرفاتى عجیب نیز دارد، كه سایر موجودات آن گونه تصرفات را ندارند، آرى او سایر موجودات را تجزیه مى‏كند، و اجزای را از هم جدا می سازد، و از تركیب چند موجود طبیعى چیزهای مختلف درست مى‏كند، موجود درستى را فاسد، و فاسد را درست مى‏كند، به طورى كه هیچ موجودى نیست مگر آن كه در تحت تصرف انسان قرار مى‏گیرد. زمانى آنچه طبیعت از ساختنش عاجز است، او براى خود می سازد، و كار طبیعت را انجام می دهد، و زمانى دیگر براى جلوگیرى از طبیعت به جنگ با آن برمى‏خیزد.
و كوتاه سخن آن كه: انسان براى هر غرضى كه دارد از هر چیزى استفاده مى‏كند، و آن را به خدمت خود مى‏گیرد، و لا یزال گذشت زمان هم این موجود عجیب را در تكثیر تصرفات، و عمیق‏تر ساختن نظریه‏هایش تایید مى‏كند، تا آنكه خداوند با كلمات خود حق را محقق سازد، و صدق كلام کتاب خود را كه فرمود: (وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ‏: براى شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است مسخر كرد، در حالى كه همه‏اش از اوست)، نشان دهد، و همچنین صدق آن گفتار دیگرش را، كه فرمود: (ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ، سپس به اسمان پرداخت).
چون با در نظر گرفتن اینكه این كلام در مقام امتنان است، از آن بر مى‏آید كه استوای خدا بر آسمان نیز براى انسان بوده، و اگر آن را هفت آسمان قرار داد، نیز به خاطر این موجود بوده است. (ترجمه تفسیر المیزان، ج‏1، ص: 174-171)

پیمایش به بالا