چهل قانون اصلي براي دستيابي به رشد و زندگي سالم

دكتر سيد ابوالقاسم حسيني
استاد روانپزشكي دانشگاه علوم پزشكي مشهد

نقش فرهنگ بر شخصيت و رفتار انسان
به طور كلي نقش فرهنگ را بر رفتار انسان ، به هيچ وجه نمي توان ناديده گرفت. مطالعه كودكاني كه تنها و دور از جامعه بزرگ شده اند و به وسيله محققين مختلف مورد بررسي قرار گرفته اند نشان مي دهد كه اين افراد ، مشخصات كاملا حيواني داشته اند . مطالعات لينه (Linne) در اين مورد نشان مي دهد كه اين انسان ها فاقد زبان فهميدني هستند . بدنشان پوشيده از مو مي باشد و روي چهار دست و پا راه مي روند . زينك (Zinc) خلاصه كردن شرح حال نزديك به سي مورد از اين كودكان ، خاطر نشان مي سازد كه هيچگونه صدايي كه حاكي از سخن آدمي باشد در كودكان فوق رشد نمي يابد و اين كودكان ، تقريبا هميشه روي چهار دست و پا راه مي روند . اين كودكان مانند جانوران غذا مي خورند و پيش از غذا خوردن آن را به لب ببرند ، لب ها را به سوي غذا پائين مي آورند . لباس نمي پوشند و شيوه ابراز عواطف آنان عموما براي افراد ديگر مفهوم نيست و تمايلي به اجتماع بشري نشان نمي دهند .
روان شناسان اجتماعي ، فرهنگ را به صورت زير تعريف مي كنند :
فرهنگ عبارت از توانايي ها و عادت هايي است كه آدمي به عنوان عضو جامعه كسب كرده است . ارتباط بين فرهنگ و شخصيت افراد به حدي است كه بعضي از روان شناسان اجتماعي ادعا مي كنند كه جدا كردن آن دو ، تقسيم و تفكيكي نادرست است زيرا رفتار و وضع نفساني اشخاص آينه اي فرهنگ نما است و فرهنگ جدا از افرادي كه آن را دارا هستند ، وجود ندارد .از سوي ديگر مي توان گفت كه شخصيت بر اثر جريان فرهنگي شدن به وجود مي آيد و مفهوم شخصيت لااقل تا حدي نماينده جذب و عناصر فرهنگ موجود در محيط است .
سوليوان (Sullivan) روانپزشكي را « مطالعه مناسبات ميان اشخاص » مي داند و معتقد است روانپزشكي مطالعه پديده هايي است كه بر اثر ارتباط ميان دو شخص ، يا شبكه اي مركب از دو يا چند شخص حاصل مي شود . به طوري كه همه آن اشخاص جز يكي ، مي توانند كاملا خيالي باشند ، اما بيماري ، امري اجتماعي است . نه تنها به اين علت كه در اوضاع اجتماعي پديد مي آيد ، مخصوصا به اين دليل كه ريشه هاي آن در خود ساختمان جامعه قرار دارد . پس تعبير و تفسير آن ميسر نيست مگر آن كه اين كار بنابر محيط فرهنگي كه در آنجا بيماري پديد مي آيد صورت مي گيرد .
البته بايد به خاطر داشت كه تاكيد بر عوامل فرهنگي و اجتماعي ، نشانه بي اهميت دانستن عوامل حياتي و وظايف الاعضائي بيماري نيست ، بلكه بايد به اين نتيجه رسيد كه جدا كردن عوامل زيستي از عوامل اجتماعي در مكانيسم هاي بيماري زايي بيماري هاي رواني امري دشوار و ساختگي است .
مطالعات روانشناسي فردي و اجتماعي نشان مي دهند كه سبك و روش زندگي فرد در ايجاد سلامت فكر و بروز اختلال هاي رواني واكنش هاي نهايت اهميت را دارند . به عنوان مثال بر سبك و روش زندگي (Style of life) تاكيد فراوان مي گردد و اين برداشت ، تكيه كلام نظريه شخصيت ، از ديدگاه آدلر است . او معتقد است كه شخص بر اساس روش زندگي خاص خود ، ايفاي نقش مي كند و اين عامل را به عنوان يك عامل اصلي و كلي كه به ساير اجزا فرمان مي دهد تلقي مي نمايد . روش زندگي در هر انساني از ديگري متفاوت مي باشد و اين خود موجب مي شود كه شخصيت هر انساني از ديگري متفاوت باشد . روش زندگي مهمترين عاملي است كه انسان ، زندگيش را براساس آن تنظنم مي كند و حركتش را در جهان و زندگي مشخص مي نمايد . سبك و روش زندگي ، مجموعه عقايد ، طرح ها ، و نمونه هاي عادتي رفتار ، آرزوها ، هدف هاي طويل المدت تبيين اجتماعي و يا شخصي است كه براي تامين امنيت خاطر فرد لازم مي باشد . شيوه زندگي عملا بر تفكر، احساسات، ادراكات ، روياها و ساير فرآينده هاي رواني فرد اثر مي گذارد .
آدلر معتقد است كه تمام رفتار فرد از شيوه زندگي او نشات مي گيرد و آنچه را در خور زندگيش مي باشد ، درك مي كند ، مي آموزد و حفظ مي كند . فرد به كمك نقشه شناختي خويش ،‌ حركتش را در طول زندگي تسهيل و تجهيز مي كند . تجاربش را ارزيابي و درك و سپس پيش بيني و كنترل مي كند . اعتقادات مربوط به شيوه زندگي به چهار گروه تقسيم مي شوند :
1- مفهوم خود يا خويشتن پنداري ،‌ يعني اعتقادات فرد به اين كه من كه هستم ؟
2- خود آرماني ، يعني اعتقاد فرد به اين كه « من چه بايد باشم » يا « مجبورم چه باشم تا جايي در ميان ديگران داشته باشم »
3- تصويري از جهان ، يعني اعتقادات فرد درباره اطرافيان و محيط پيرامونش
4- اعتقادات اخلاقي ، يعني مجموعه چيزهايي كه فرد درست يا نادرست مي داند.
برداشت هاي فوق كاملا منطقي و عقلاني مي باشند و كاملا مي توان از آن ها دفاع نمود . بايد به خاطر داشت كه آموزش هاي ايدئولوژي در مورد اعتقادهاي چهارگانه فوق اساسي و كليدي دارد و انسان ، برداشت هاي خويش را در موارد فوق از آموزش هاي عقيدتي خويش دريافت مي نمايد . بنابراين شناخت سبك و روش يك فرد و جامعه به مقدار زيادي به شناخت عقيده و فرهنگ حاكم بر آن ها مشخص مي گردد .
فرهنگ توحيدي و ضد توحيدي
از ديدگاه اسلام ، چنانچه انسان ها به طور فردي و اجتماعي ، موازين الهي را در زندگي آن‌ها بر اساس اين موازين رنگ آميزي مي شود و عملا در راه انحصاري رشد قدم گذارده‌اند و ميزان سلامت فكر و رشد آن ها بستگي كامل به ميزان مجاهده آن ها در فراگيري ،‌ پذيرش و كاربرد دستورات الهي دارند . هر انگيزه و اعتقاد ديگر به جز انگيزه ها و اعتقادات الهي كه از خواست هاي انسان ها به وجود آيد ، بايد به نام فرهنگ غير توحيدي و يا به عبارت بهتر ، به نام فرهنگ ضد توحيدي نامگزاري شود . تمام فرهنگ هاي غير توحيدي عملا انسان را به سمت سقوط و اختلال رواني حركت مي دهند . تفصيل و بررسي اين برداشت در اين مختصر نمي گنجد و بايد در موقعيت ديگري به اين امر مهم پرداخت .
عدم جوابگويي معيارهاي فرهنگ مادي حتي در كشورهاي به اصطلاح پيشرفته ، لزوم تغييرات بنيادي در اين نظام ها را توسط جامعه شناسان و روانشناسان اين ممالك مطرح مي نمايد . در اين مورد اريك فرام ، گسترش ماشيني شدن را عامل از خود بيگانگي مي داند و اعتقاد دارد كه سيستم ماشيني ، موجب از بين رفتن خلوت زندگي انسان شده است و علي رغم تثبيت ظاهري اين وضع اشتياق انسان به يك زندگي لذت بخش و پرمعني غير قابل انكار است تا بتواند نيازهاي خاص انسان را كه طي چندين هزار سال تاريخ او رشد كرده و آدمي را از حيوان و همچنين از كامپيوتر متمايز ساخته است ، جواب گويد . نامبرده با تاكيد فراوان مطرح مي نمايد كه اين تمايل ، اين روزها ، به شدت احساس مي شود زيرا بخش مرفه جامعه كه مزه تام و تمام مادي را چشيده ، دريافته است كه بهشت مصرف ، شادماني موعود را نياورده است ( فقرا ، البته هنوز فرصت دريافت اين احساس را نداشته اند ، جز آن كه ديده اند چگونه كساني كه همه چيز را دارا هستند ، از شادماني بي بهره اند ) و چنين ادامه مي دهد: «آرمان ها و مفاهيم ، مقدار زيادي از جذابيت خود را گم كرده اند و كليشه هاي قديمي (راست) ، (چپ) يا (كمونيزم ) و (كاپيتاليزم ) معاني خود را از دست داده اند . مردم در جستجوي راه تازه اي هستند ، به فلسفه تازه اي نيازمندند كه به اولويت هاي زندگي ، اعم از روحي و مادي توجه داشته باشد » .
اريك فرام اعتقاد دارد كه هم اكنون نهضت جديدي در حال سربلند كردن است كه خواهان تغييرات عميق اقتصادي و اجتماعي و تغيير عميق در راه و رسم زندگي مادي و روحي ما به طور توامان مي باشد .
به نظر مي رسد اين نهضت جديد همان نهضت فرهنگ الهي است كه در طي قرون متمادي زمينه پياده شدن كامل آن در جوامع بشري فراهم آورده و به خواست خدا ، پس از دوره انتظار بسيار دردناك و طولاني ، اينك به عنوان تنها راه رشد و تنها راه رشد و تنها دارو و درمان مشكلات فردي و اجتماعي جوامع بشري به مقياس وسيعي وارد عمل شده و بر تمام جهان ، حاكميت خواهد يافت .
چنانچه در طي سطور آينده خواهد آمد ، فرهنگ الهي – اسلامي داراي ريشه قوي در آموزش هاي الهي و در فطرت انسان ها است كه در اين فرهنگ با تعبير پيامبر بروني و پيامبر دروني از آن ها ياد مي شود و هر دو عامل به عنوان مكمل يكديگر وارد عمل مي شوند . به عبارت ديگر ، فرهنگ و روانشناسي الهي – اسلامي جز لاينفك يكديگر مي باشند و از يكديگر قابل جدا شدن نيستند .
بنابر نظريه مكتب روانشناسي الهي – اسلامي ، انسان ها تنها از طريق آموزش ، اعتقاد و كاربرد آموزش هاي الهي به آرامش رواني دست مي يابد . در قرآن مجيد آمده است :« الا بذكر الله تطمئن القلوب » . يعني ( با ياد خدا قلب ها آرام مي گيرند ) ( رعد : 28 ) . امام صادق عليه السلام در تفسير مفهوم « ذكر» مي فرمايد :«‌ منظور از مفهوم « ذكر»‌ فقط گفتن « سبحان الله و الحمدالله نيست ».
در جاي ديگر ،‌ امام (ع) اضافه مي فرمايد اگرچه اين كلمات هم جز ذكر مي باشد ولي منظور اصلي ، تطبيق رفتار با آموزش هاي الهي است .
بر اين اساس در فرهنگ توحيدي با اعتقاد به وجود خداوند به عنوان آفريدگار انسان و رب و پرورش دهنده او ، فرد موظف است كه تمام رفتارهاي ارادي خود را بر آموزش هاي توحيدي بنيان نهد . براساس برداشت فوق جز فرآيندهاي زيستي و نباتي كه آن ها هم طبق قوانين تكويني الهي به صورت خودكار در جريان هستند ، انسان موظف است اگر بخواهد به زندگي سالم دست يابد ، تمام رفتارهاي ارادي خود ، يعني همه اعمال فردي و اجتماعي خود را با دستورات الهي وفق دهد و هنر او در زندگي ، كوشش براي يادگيري آموزش هاي الهي و تطبيق و كاربرد آن ها در شرايط زمان و مكان زندگي خويش مي باشد . در اين حال ، رفتار انسان طبق كنترل و ضوابط خاص الهي انجام مي شود و حق ندارد به هر شكل كه بخواهد رفتار نمايد . به طور خلاصه مي توان گفت يك انسان موحد ، يك انسان كنترل شده است كه تمام غرايز و تمايلات شهواني و رفتارهاي ارادي او ، طبق ضابطه قوانين الهي كنرل شده اند . اين مكانيسم كنترل به طور اصطلاحي در اديان الهي به نام «‌ تقوي » ناميده مي شود و فرد كنترل شده به نام متقي معرفي مي گردد .
مسيح عليه السلام در حالي كه به شاگردان خويش آموزش مي دهد ، اين مكانيسم را به صورت زير مطرح مي فرمايد :
« جسدت را مانند اسبي كه در آسودگي ويژه اي زندگي مي كند نگهدار ، زيرا اسب را غذا به اندازه و كيل ، ولي كار را بي نهايت مي دهند و لگام را در دهان او مي گذارند تا طبق اراده و خواست تو برود و او را مي بندند تا كسي را نيازارد. هرگاه نافرماني كند او را مي‌زنند. پس اي برنابا تو هم اين چنين كن تا هميشه با خدا به سر بري . كلام من نبايد به هيچ وجه تو را خشمگين كند زيرا داود پيامبر خود ، همين كار را كرده آن طور كه خودش اعتراف نموده و مي گويد :« من مانند اسبي هستم در خدمت تو و هميشه با تو مي باشم » .
علي عليه السلام نيز مي فرمايد :« ان كل مومن ملجم » يعني هر انسان مومني مهار شده است .
در حقيقت مجموعه آموزش هاي الهي را مي توان به عنوان مهارها و لجامهايي ذكر كرد كه انسان را در مسير رشد و كمال ، تثبيت و تحكيم مي نمايند و استقرار مي بخشند . نظريه اصلي در فرهنگ اسلامي اين است كه انسان از طريق كنترل خويش و كاربرد آموزش هاي توحيدي ، به زندگي سالم و رشد رواني دست مي يابد .
علي عليه السلام علت بعثت پيامبران الهي را به صورت زير بيان مي نمايد :
« فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذوكروهم منسي نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروالهم دفائن العقول و يروهم الايات المقدره » . يعني : خداوند رسولاني را در آن ها برانگيخت و پيامبراني را پي در پي فرستاد تا عهد و پيمان خدا را كه در فطرت آن ها بود بطلبند و به نعمت فراموش شده يادآوري نمايند و از راه تبليغ با ايشان گفتگو نمايند و عقل هاي پنهان شده را برانگيزند و به كار اندازند و آيات قدرت را به ايشان نشان دهند .
بنابر تعبيرهاي فوق آموزشهاي پيامبران الهي ابزاري براي رشد عقل فطري ( فطرت ) مي‌باشند و بر اين اساس، آموزش ها را مي توان و بايد به عنوان « قوانين رشد رواني- فردي- اجتماعي» انسان ها تلقي كرد و با اين عنوان مورد استفاده قرار داد .
با طبقه بندي قوانين اسلام ، مي توان به اصولي دست يافت كه در طيف وسيعي راه دستيابي به زندگي سالم را امكان پذير نمايد و در رشد رواني و جلوگيري از سقوط و همچنين پيشگيري از اختلال هاي رواني واكنشي و درمان آن ها كمك كند.
توجه به نقش آموزش هاي الهي در پيشگيري و درمان اختلالهاي رواني واكنشي ، نكته اي نيست كه اينجانب براي اولين بار به آن توجه نموده است . به عنوان مثال آلپورت C.W.Alport با بررسي سير تاريخي جريان مشاوره و روان رواني به اين نتيجه مي رسد كه اين روش تا اواخر قرن نوزدهم عملا بوسيله علماي مذهب انجام مي شد و از اين زمان ، پيشرفت هايي كه در روان پزشكي پديد آمد موجب شد كه اميدهاي تازه اي را در افراد به وجود آورد و مردم ترجيح دهند كه به جاي مراجعه به علماي مذهب ، به روان پزشك مراجعه نمايند . دلايلي را كه او در اين زمينه ذكر مي نمايد تمايل عمومي نسبت به توجيه هاي فيزيكي خويش مي باشد و همچنين اين نكته كه ممكن است در بعضي موارد علتهاي واقعا طبي ، موجب بروز علائم شده باشند . آلپورت ضمن آنكه چنين برداشتهايي را كاملا رد نمي كند بر اين واقعيت تاكيد مي نمايد كه ما بايد در نظر داشته باشيم كه عقايد بيمار، به طور عميقي بر سلامت بدني و رواني او تاثير دارند . او در اين مورد به نقش عقايد و برداشتهاي فرد در مورد شغل ، همكاران ، همسر و آينده نزديك اشاره مي كند و معتقد است عقيدده كلي فردذ در مورد جهان . اهداف و طرح هاي فرد ، تاثير شاخص تري بر رفتار او دارند و در اين ميان ، نقش عقايد مذهبي چون جنبه اساسي و پايه اي دارند ، مهمتراز هر عقيده ديگري هستند . او در به نظريات يونگ اشاره مي كند كه گفته است در هر اختلال نوروزي ، مي توان يك جنبه حل نشده مربوط به متافيزيك پيدا كرد و اضافه مي نمايد از هزاران بيمارن كه سن آنها بالاي 35 سال بود ، بررسي نهايي نشان داد كه همگي انسان هايي بوده اند كه مشكلات آنها ناشي از فقدان يك برداشت مذهبي نسبت به زندگي بوده است .
متن كامل سخنان يونگ به صورت زير مي باشد :
«در طي سي سال اخير ، مردماني از تمام كشورهاي متمدن جهان به من مراجعه كرده اند . من صدها بيمار را معالجه نموده ام . در بين تمام بيماران من كه نيمه دوم حيات ، يعني سنين بالاتر از 35 سال را مي گذرانيدند ، يكي پيدا نشده است كه مشكلش بالاخره مربوط به پيدا كردن يك عقيده ديني نسبت به زندگي نباشد . با اطمينان خاطر مي توانم بگويم كه هر يك از آنها از اين جهت بيمار شده بودند كه آنچه را اديان زنده هر عصر به پيروان خود عطا كرده اند ، از دست داده بودند و آنهايي كه عقيده ديني خود را باز نيافتند ، هيچكدام واقعا درمان نشدند » .
همچنين يونگ در سري سخنراني هايي كه در دانشگاه يال در سال 1937 كرد ، ارتباط روانشناسي و دين را تشريح نمود و در كتابي به نام روانشناسي و دين تدوين شد . نكاتي از آن را در اينجا مي آوريم :
«دين يكي از قديمي ترين و عمومي ترين تظاهرات روح انساني است و بنابراين واضح است كه هر گروه روانشناسي كه سر و كارش با ساختمان رواني شخصيت انسان باشد لااقل نمي تواند اين حقيقت را ناديده بگيرد كه دين تنها يك پديده اجتماعي و تاريخي نيست بلكه براي تمام افراد بشر حكم يك مسئله مهم شخصي را دارد » .
نكته شاخصي كه در فرهنگ الهي توجه مي نمايد قانونمندي كردن تمام رفتارهاي ارادي مي‌باشد . به اين ترتيب كه يك فرد موحد ، طبق ضوابط مذهب الهي در تمام رفتارهاي ارادي ، چهارچوب هاي قانوني خاص دارد كه طبق آن عمل مي نمايد و چنانچه اشاره شد ، نتيجه كلي اين رفتار قانونمند ، پيدايش كنترل در رفتار انسان موحد است . نتيجه مثبت ديگري كه اين فرهنگ براي پيروان خود دارد، جلوگيري از اضطراب ناشي از صرف انرژي براي كشف راه مناسب براي دستيابي به زندگي سالم و رشد مي باشد .

اصول رشد يا اصول تكاملي بهداشت رواني در مكتب اسلام
منظور از اصول تكاملي بهداشت رواني در مكتب اسلام ، اصولي هستند كه مي‌توانند به عنوان الگو و دستورالعمل در تصميم گيري ، برنامه ريزي هاي روزانه در حد فرد و اجتماع و حل مشكلات زندگي روزمره و دستيابي به زندگي سالم و در حال رشد به انسان كمك نمايند . بنابراين نظريه كه خود مي تواند به عنوان يك موضوع تحقيق مورد بررسي قرار گيرد، دستيابي به زندگي سالم جز از طريق فراگيري ، پذيرش و كاربرد اين اصول امكان پذير نيست . با برداشت فوق ، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه با آموزش اين اصول به فرد و جامعه ، پذيرش و كاربرد آن ها ، عملا مي توان به ايجاد سلامت رواني كمك كرد و در نتيجه اصول فوق مي توانند به عنوان عوامل پيشگيري از اختلال هاي رواني واكنشي تلقي شوند . همچنين مي توان به اين نتيجه رسيد كه بروز اضطراب و ساير اختلالهاي رواني واكنشي به علت عدم فراگيري ، عدم پذيرش و عدم كاربرد يك يا چند اصل از اصول رشد مي باشد و از طريق معكوس كردن فرايند فوق ، يعني به وسيله آموزش ، متقاعد كردن فرد نسبت به پذيرش و كاربرد اصلي يا اصولي كه مورد بي توجهي قرار گرفته اند به روان درماني و اصلاح رفتارهاي بيمارگون اقدام نمود . بنابراين اصول رشد ، يعني مجموعه آموزش هاي الهي ، مي توانند در برنامه ريزي زندگي سالم در حد فرد و اجتماع ، پيشگيري از اختلال هاي رواني واكنشي و روان درماني به ما كمك نمايند .
با توجه به اينكه اين اصول عملا جز لاينفك زندگي فردي و اجتماعي مسلمانان و عناصر اصلي فرهنگ اسلامي مي باشند ، بدون هيچگونه مقاومت و فشار مورد پذيرش قرار مي‌گيرند و ساير افراد بشر نيز با داشتن فطرت تكاملي ، بالقوه امكان استفاده از اين اصول را دارند . در نتيجه اصول رشد داراي ابعاد جهان شمول در تمام اعصار مي باشند و با داشتن چنين گسترش بي نظيري ، مي توانند و بايد به عنوان يك ابزار كليدي ، توسط روانشناسان ، روانپزشكان ، مسئولين امور تربيتي و مربيان ، جامعه شناسان ، مديران جامعه و تمام كساني كه به نوعي با جامعه بشر در اشكال فردي و اجتماعي تماس دارند ، مورد استفاده قرار گيرند .
با توجه به برداشت فوق والزامي بودن فراگيري ، پذيرش كاربرد و اصول رشد براي هر انساني كه به سلامت فكر وكمال خويش علاقمند است ، به نظر مي رسد تعريف علم نافع كه توسط امام موسي بن جعفر (ع) انجام شده است ، در مورد اصول بهداشت رواني در مكتب اسلام كه در اين مقاله مورد بررسي قرار مي‌گيرند ، صادق باشد . در تعريف مزبور چنين آمده است :
«سزاوارترين علم براي تو آن است كه عمل جز به وسيله آن شايسته نگردد . واجب ترين علم براي تو آن است كه نسبت به عمل به آن مسئول هستي . لازم ترين علم براي تو آن است كه تو را به صلاح و فساد قلب ( سازمان رواني ) تو راهنمايي نمايد . علمي پسنديده ترين عاقبت را فراهم مي آورد كه علم تو را در حال حاضر افزايش دهد . پس به علمي كه جهلش به تو ضرري نمي رساند نپرداز و از علمي كه ترك آن ، جهل تو را افزايش مي دهد ، غافل مشو».
با بررسي اصول بهداشت رواني و برنامه ريزي در مكتب اسلام ، مي توان به اين نتيجه رسيد كه اين علم از مصاديق بارز علومي است كه نسبت به تحصيل آن ها تاكيد فراوان شده است .

تشابه قوانين رشد با قوانين راهنمائي و رانندگي
قوانين و اصول رشد را مي توان به قوانين راهنمائي تشبيه كرد . بررسي تصادفهاي و مشكلاتي كه در جاده ها پيش مي آيند نشان مي دهد كه اكثر اشكال ها ( 90 درصد تصادف هاي رانندگي ) به علت عدم مراعات قوانين راهنمائي و رانندگي مي باشند و عواملي مانند نقص فني ، مسئول درصد بسيار كمي از تصادف هاي مي باشد ( 10 درصد تصادف هاي رانندگي) . به همين =ترتيب به نظر مي رسد كه مهمترين عامل در بروز اختلال هاي رواني واكنشي ، انحرافهاي جنسي ، اعتيادهاي داروئي و اختلال هاي شخصيت ، عدم توجه به قوانين رشد مي باشد و عوامل بيولوژي ، دخالت كمي در بروز اين اختلال هاي دارند . در نتيجه با آموزش و كاربرد اصول رشد ، مي توان اين خلا بزرگ را پر نمود و از بروز اختلال هاي فوق پيشگيري كرد .

راهنمائي كلي در مورد طبقه بندي اصول رشد
در معيارهاي اسلامي ، وظايف انسان در سه بعد اساسي طبقه بندي شده اند :
1- وظيفه انسان نسبت به خدا
2- وظيفه انسان نسبت به خود
3- وظيفه انسان نسبت به جامعه
امام باقر(ع) اين وظايف را در جمله هايي كوتاه كه خود فرازهايي از وحي الهي به حضرت آدم عليه السلام مي باشد ، بيان نموده است كه مي توان آنرا به صورت زير مورد استفاده قرار داد .
1- وظيفه انسان در رابطه با خداوند ، پرستش او و عدم شرك نسبت به او مي باشد . در صورت انجام وظيفه در اين مورد ، خداوند نيز درخواست او را اجابت مي نمايد .
2- انسان نسبت به اعمالش مسدول است و برحسب اعمالش پاداش خواهد يافت .
3- در رابطه با مردم بايد طوري رفتار نمايد كه ميل دارد با او رفتار نمايند .
ما براساس اين طبقه بندي ، اصول روش هاي تكاملي بهداشت رواني در مكتب اسلام « اصول رشد» را در مورد هر يك از وظايف فوق ، به صورت زير طبقه بندي مي نماييم :
1- اصول تكاملي بهداشت رواني در رابطه انسان با خدا
2- اصول تكاملي بهداشت رواني در رابطه انسان با خود
3- اصول تكاملي بهداشت رواني كه هم در رابطه انسان با خود و هم در رابطه انسان با ديگران مورد استفاده قرار مي گيرد .
4- اصول تكاملي بهداشت رواني در رابطه انسان با ديگران .
بديهي است اصول فوق عملا شامل تمام آموزش هاي قرآن مجيد ، پيامبر (ص) و پيشوايان اسلام مي باشد كه تنها در صورتي كه خلاصه و طبقه بندي شوند ، مي توان به طور عملي در مورد اهدافي كه اشاره شد ، از آن ها استفاده نمود .
بايد توجه داشت كه اصول تكاملي بهداشت رواني را در هر كدام از دسته هاي اصلي فوق ، به صورت هاي مختلف مي توان طبقه بندي نمود . اينجانب با بررسي هايي كه در اين زمينه نموده ام و در ضمن چند دوره تدريس اين اصول در دانشكده هاي علوم تربيتي ، پزشكي و دانشگاه تربيت مدرس ، طبقه بندي زير را پيشنهاد مي نمايم :

1- اصول تكاملي بهداشت رواني در رابطه انسان و خدا :
اصل اول – اصل توحيد يعني تطبيق رفتار ارادي با آموزش هاي توحيدي
اصل دوم – اصل لزوم قضاوت براساس علم و بي اعتبار بودن حدس وگمان و تخمين
اصل سوم – اصل هدفدار بودن جهان هستي و دستيابي به رشد و تكامل ( فلسفه زندگي از ديدگاه اسلام )
اصل چهارم – اصل نظارت خداوند برانسان ، دخالت او در امور و تصادفي نبودن رويدادها
اصل پنجم- اصل پاداش ، مجازات و جبران
اصل ششم- اصل لزوم توجه به نعمات خدادادي و جنبه هاي مثبت زندگي و شكرگزاري
2- اصول تكاملي بهداشت رواني در رابطه انسان با خود :
اصل هفتم – اصل اختيار ، تكليف ، مسئوليت انسان و دريافت پاداش متناسب با كاركرد
اصل هشتم _ اصل اصالت اراده و تصميم گيري و لزوم برنامه ريزي براساس تفكر ، تعقل ، هدف هاي تكاملي ، مشورت و تجربه
اصل نهم- اصل آزادي و كرامت انسان براساس كنترل نفس
اصل دهم- اصل نظم ، اقتصاد و تعادل
اصل يازدهم – اصل لزوم توجه به ظرفيت رواني و عوامل تقويت كننده و محدود كننده آن .
اصل دوازدهم – اصل امامت يا همانند سازي با الگوهاي برتر و حركت به سوي برترين شدن
اصل سيزدهم – اصل لزوم شناخت نيازها و بر آوردن آن ها در حد تكليف
اصل چهاردهم – اصل لزوم توجه به اين واقعيت كه احكام الهي براساس دستيابي به مصلحت و دوري از ضرر مي باشند
اصل پانزدهم – اصل لزوم حفظ آگاهي و تمركز فكر دائمي
اصل شانزدهم – اصل لزوم توجه به وجود راه حل اختصاصي و تخصصي براي هر كار
اصل هفدهم – اصل لزوم پيش بيني مشكلات عمومي و پايداري در مقابل آن ها
اصل هجدهم – اصل تكرار در رفتارهاي تكاملي و عدم اصرار در رفتارهاي سقوط دهنده
3- اصول تكاملي بهداشت رواني كه هم در رابطه انسان با خود و هم در رابطه انسان با ديگران مورد استفاده قرار مي گيرند :
اصل نوزدهم – اصل لزوم آماده شدن زمينه و زمان مناسب براي هر كار فردي و اجتماعي و آموزش تدريجي اصول رشد
اصل بيستم – اصل احتياط در امور فردي و اجتماعي و تاكيد بر واقع بيني
اصل بيست و يكم- اصل لزوم توجه و كاربرد تمام امكانات خدادادي در ايجاد رشد در خود و ديگران
اصل بيست و دوم- اصل لزوم توجه به امكانات و محدوديت افراد جامعه و تعديل توقعات
اصل بيست و سوم – اصل لزوم سالم بودن افكار و رفتار فرد براي خود و جامعه
اصل بيست و چهارم – اصل لزوم توجه به شرايط زمان و مكان و رفع افسد به فاسد
اصل بيست و پنجم – اصل توسعه در انجام تكليف و لزوم برآوردن آن به مقدار ممكن
اصل بيست وششم _ اصل لزوم اقرار به تقصير در موارد كوتاهي از انجام تكاليف و پذيرش عذر ديگران .
اصل بيست و هفتم – اصل تاكيد بر حفظ اميد و چشمداشت پيروزي فردي و اجتماعي درصورت حاكميت فطرت و عمل به تكاليف الهي
اصل بيست و هشتم – اصل لزوم توجه به نقش مثبت و منفي يادگيري در زندگي فردي و اجتماعي
اصل بيست و نهم- اصل عدل- اصل لزوم ارزيابي خود و ديگران براساس عدل و دست كم نگرفتن رفتارهاي تكاملي انسان .
اصل سي ام – اصل برائت و لزوم حمل به صحت كردن عمل مسلمانان
اصل سي و يكم – اصل لزوم رازداري در مورد خود و ديگران
4- اصول تكاملي بهداشت رواني در رابطه انسان با ديگران
اصل سي و دوم – اصل لزوم شناخت زمان و جامعه
اصل سي و سوم – اصل مديريت و لزوم توجه به تقسيم كار در محيط هاي اجتماعي براساس استعداد
اصل سي و چهارم – اصل معيار قرار دادن خود در روابط اجتماعي
اصل سي و پنجم – اصل لزوم همكاري و همبستگي با گروه هاي زير حاكميت فطرت و مبارزه با گروه هاي زير حاكميت شهوت
اصل سي و ششم – اصل تاكيد بر وجدان عمومي و معتبر بودن نظر جامعه
اصل سي و هفتم – اصل واكنش متقابل در روابط اجتماعي با توجه به تحمل و تغافل
اصل سي و هشتم – اصل لزوم خودداري از ستيزه جويي
اصل سي و نهم – اصل امر به معروف و نهي از منكر و لزوم شركت درسالم سازي محيط
اصل چهلم – اصل لزوم اصالت دادن به حق و نه به اكثريت .

پیمایش به بالا