بحث شانزدهم – معاد

بحث شانزدهم

معاد

بررسی عالم ذر و نقش آن به عنوان زیر بنای شناخت درانسانبه نظر می رسد اولین و مهمترین عامل در ایجاد “شناخت صحیح” در انسان، القاهای خداوند متعال در “عالم ذر” باشد.
در قرآن مجید به “عالم ذر” اشاره شده است و با تعمق در آموزشهای قرآن مجید و ارشادهای معصومان علیهم السلام باید بر این عقیده پای فشرد که “عالم ذر” “زیر بنای شناخت” در انسان می باشد.
در آیات 172 تا 174 سوره اعراف چنین می بینیم: “و إذ أخذ ربُّک من بنی آدم من ظهورهم ذریّتهم و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی شهدنا أن تقولوا یوم القیامة إنّا کنّا عن هذا غافلین* أو تقولواإنّما أشرک آباؤنا من قبل و کنّا ذرّیة من بعدهم أفتهکنا بما فعل المبطلون* و کذلک نفصّل الآیات و لعلّهم یرجعون: (و به خاطر بیاورید) زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آن¬ها را برگرفت، و آن¬ها را گواه بر خویشتن ساخت، (و فرمود:) “آیا من پروردگار شما نیستم؟” گفتند: “چرا، گواهی می دهیم.” (چنین کرد، مبادا ) روز رستاخیز بگویند: “ما از این غافل بودیم؛ (و از پیمان فطری توحید بی خبر ماندیم)”* یا بگویند پدرانمان پیش از ما مشرک بودند، ما هم فرزندانی بعد از آنها بودیم؛ (و چاره ای جز پیروی از آنان نداشتیم؛) آیا ما را به آنچه باطل گرایان انجام دادند مجازات می کنی؟!* این گونه آیات را توضیح می دهیم؛ و شاید به سوی حق باز گردند(و بدانند ندای توحید در درون جانشان از روز نخست بوده است)*”
علامه طباطبائی در تفسیر جمله “و إذ أخذ ربّک من بنی آدم ذریّتهم” می گوید خداوند، فرزند را از پشت پدر و مادر گرفته، و آن را که تا کنون جزیی از ماده پدر و مادر بوده است، موجودی مستقل و انسانی تمام عیار گردانیده و برای هر فردی، نفسی مستقل درست کرده، تا سود و زیانش عاید خود او گردد.
(تفسیر المیزان، ترجمه موسوی، ج16،ص192)
علامه در تفسیر جمله “و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم” می گوید: خداوند هر کسی را گواه بر خودش گرفت و شهادت دادن هر کس بر خود او، نشان دادن “حقیقت” او به خود او می باشد، تا پس از درک حقیقت خود، در موقعی که از او سؤال می شود، شهادت دهد. (همان مأخذ)
استاد در پایان این بحث ، نتیجه می گیرد: “تمامی افراد بشر مورد این استشهاد واقع شده اند، و به ربوبیت پروردگار اعتراف نموده اند. و دو جمله بعد ، ابطال دو حجت را که ممکن است بندگان به آن احتجاج کنند می رساند، و می فهماند که اگر این أخذ و إشهاد از بندگان و أخذ میثاق بر انحصار ربوبیت نبود، بندگان می توانستند در روز قیامت به یکی از آن دو تمسک جویند و حجتی را که خداوند علیه شرک ایشان اقامه می کند، و به استناد آن مشرکان را محکوم به آتش می سازد، دفع نمایند.” (همان مأخذ، ص195)
زراره می گوید: “سألت أبا جعفر علیه السلام عن قول الله عز و جل: “و إذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذریّتهم و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی.” قال ثبتت المعرفة و نسوا الوقت و سیذکرونه یوماً، و لولا ذلک لم یدر أحد من خالقه و من رازقه: از امام باقر علیه السلام در مورد آیه و إذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذریّتهم و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی پرسیدم؟ فرمود: شناخت ثابت شد و زمان را فراموش کردند و روزی آن را به یاد می آورند و اگر این موقعیت نبود هیچ کس نمی دانست چه کسی او را آفریده و چه کسی او را روزی می دهد؟.
(تفسیر نور الثقلین، ج2، ص96)
همچنین زراره از امام باقر ع نقل می کند: “سألته عن قول الله عزّو جلّ: “و إذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذریّتهم و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی.” قال: “أخرج من ظهر آدم ذریّته إلی یوم القیامة، فخرجوا کالذرّ، فعرفهم و رآهم صنعه، و لو لا ذلک لم یعرف أحد ربّه: از امام باقر علیه السلام در مورد آیه و إذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذریّتهم و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی پرسیدم، فرمود: از پشت آدم فرزندانش را تا روز قیامت بیرون آورد و مانند مورچگان بیرون آمدند پس خود را به آنها معرفی کرد و آفرینش او را مشاهده کردند و اگر این روند نبود هیچ کس پروردگارش را نمی شناخت. ” (همان مأخذ)
زراره اضافه می کند: “قلت لأبی جعفر علیه السلام: أصلحک الله، قول الله عزّ و جلّ فی کتابه: “فطرة الله التی فطر الناس علیها.” قال: فطرهم علی التوحید عند المیثاق، و علی معرفته أنّه رّبهم: به امام باقر علیه السلام گفتم درمورد فرمایش خداوند در کتابش: فطرة الله التی فطر الناس علیها، فرمود: طبیعت آنها را در مورد توحید و شناخت خویش در عالم عهد به وجود آورد، که بدانند او پروردگارشان است. “،
قلت و خاطبوه؟
قال: فطأطأ رأسه، ثمّ قال: “لو لا ذلک لم یعلموا مَن ربّهم و لا مَن رازقهم؟
گفتم او را مخاطب ساخت؟؟
سرش را پایین انداخت، سپس گفت: اگر چنین نبود، نمی‌دانستند پروردگارشان کیست و چه کسی به آنها روزی می‌دهد؟” (همان مأخذ)
امام صادق ع در ارشادی به داود رقّی، می فرماید: “لمّا أرادالله أن یخلق الخلق نثرهم بین یدیه فقال لهم: من ربّکم؟ فأوّل من نطق رسول الله صلی الله علیه و آله و أمیرالمؤمنین و الأئمّة علیهم السلام، فقالوا: أنت ربّنا و حملهم العلم و الدین، ثمّ قال للملائکة: هؤلاء حملة علمی و دینی و اُمنائی فی خلقی و هم المسؤلون.
ثمّ قال لبنی آدم: أقرّوا الله بالرّبوبیّة و لهؤلاء النفر بالولایة و الطاعة، فقالوا: ربّنا أقررنا.
فقال الله للملائکة اشهدوا.
فقال الملائکة: شهدنا: هنگامی که خداوند می خواست خلقت را بیافریند، آنها را در پیشگاه خود پراکنده کرد، پس به آنها گفت: پروردگار شما کیست؟ اولین نفری که صحبت کرد رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین و ائمه اطهار علیهم السلام بودند. گفتند: تو پروردگار ما هستی و علم و دین را به آنها عنایت فرمود، سپس به فرشتگان گفت: اینها حاملان علم و دین من و امانتداران من در خلق من هستند و آنها مسئولند.
سپس به بنی آدم فرمود: اقرار کنید به خدا در این که او رب شما است و برای این گروه از ولایت و اطاعت، پس گفتند: پروردگارا ما تصدیق می کنیم.
و خداوند به فرشتگان فرمود: گواه باشید، و فرشتگان گفتند ما گواهیم.
قال علی ع: أن لا تقولوا غداً إنّا کنّا عن هذا غافلین* أو تقولوا إنّما أشرک آبائنا من قبل و کنّا ذرّیّة من بعدهم أفتهکنا بما فعل المبطلون. یا داود ولایتنا مؤکدة علیهم فی المیثاق: امام علی علیه السلام در مورد آیات : أن لا تقولوا غداً إنّا کنّا عن هذا غافلین* أو تقولوا إنّما أشرک آبائنا من قبل و کنّا ذرّیّة من بعدهم أفتهکنا بما فعل المبطلون. فرمود: ای داود! ولایت ما نسبت به خلق، در عالم میثاق مورد تاکید قرار گرفته است”
امام صادق ع علت سبقت پیامبر اسلام ص بر سایر پیامبران الهی به صورت زیر بیان می کند: “إنّ بعض قریش قال لرسول الله صلی الله علیه و اله: بأی شیء سبقت الأنبیاء، و أنت بعثت آخرهم و خاتمهم. قال: کنتُ أوّل من آمن بربّی و أوّل من أجاب حین أخذالله میثاق النبیّین و أشهدهم علی أنفسهم “ألستُ بربّکم قالوا بلی” فکنت أنا أوّل نبی قال: بلی، فسبقتهم بالإقرار بالله. (همان مأخذ، ص93)
: بعضی از افراد قریش به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: چرا تو بر پیامبران پیشی گرفتی و به عنوان آخرین آنها را مبعوث شدی؟
پیامبر ص فرمود: من اولین کسی بودم که به پروردگارم ایمان آوردم و اولین کسی بودم که پاسخ دادم. هنگامی که خداوند از پیامبران عهد گرفت و آنها را بر خود شاهد قرار داد: «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آری.» پس من اولین پیامبر بودم، که گفت: بلی. «آری. پس من در شناخت خدا بر آنان پیشی گرفتم».
تایید این واقعیت در آیه 81 سوره زخرف مورد تاکید قرار گرفته است و چنین می بینیم:
“قل إن کان للرحمن ولد فأنا أوّل العابدین: اگر برای خداوند فرزندی باشد، پس من اولین عبادت کنندگان هستم”
شیخ محمد باقر علم الهدی در بحث “عالم ذر”، معتقد است که خداوند متعال در مواقف مختلفی خود را به انسانها معرفی کرده است، و این معرفی به نوعی بوده است که از آن تعبیر به “رؤیت” شده است. این محقق اضافه می کند: “لم تره العیون بمشاهدة الأبصار، بل رأته القلوب بحقائق الإیمان، فأثبتها فی قلوبهم و أنساهم الرّؤیة: چشم ها او را نمی بینند، بلکه دل ها او را با حقایق ایمان می بینند، پس این (شناخت) را در دل هایشان مستقر کرد و دیدار را فراموششان داد.
(شیخ محمد باقر علم الهدی: سدّ المفرّ علی منکر عالم الذر، 1433ه.ق، انتشارات دارالعلوم، ص113)
عن عبدالله بن سنان عن أبی عبدالله علیه السلام قال: سألته عن قول الله عزّ وجلّ”فطرة الله الّتی فطر الناس علیها” ما تلک الفطرة؟
قال: هی الإسلام؛ فطرهم الله حین أخذ میثاقهم علی التوحید، فقال: ألست بربّکم؟ فیهم المؤمن و الکافر: عبدالله بن سنان می گوید از امام صادق علیه السلام در مورد آیه “فطرة الله الّتی فطر الناس علیها “سؤال کردم که این فطرت چیست؟
فرمود: اسلام است؛ خداوند فطرت آنها را بر توحید ایجاد فرمود و گفت: آیا من پروردگار شما نیستم؟ در بین آنها هم مؤمن و کافر وجود داشت.”
(همان مأخذ، به نقل از بحار الأنوار، ج3، ص278)
لا یخفی أنّ الله تعالی عرّف نفسه و أولیاؤه و دینه للعباد فی العوالم السابقة بحیث عاینوا ذلک و حصل لهم الوجدان بالنسبة إلی تلک الحقائق، ثمّ أقرّ الجمیع بها و قد حصل لهم المعرفة و الوجدان بالنسبة إلیها، فالجمیع أقرّوا طوعاً أو کرهاً إلّا أنّ بعضهم آمن بها و صدّقها بقلبه و بعضهم جحدها و أنکرها بقلبه. و قد ظهر مما ذکرنا الفرق بین الوجدان و الإقرار باللسان و الإیمان و التصدیق بالقلب، کما قال الله فی کتابه: “و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم: ” پوشیده نیست که خداوند متعال خود و اولیای خود و دینش را به بندگان در عوالم گذشته شناسانده است تا شاهد آن باشند و نسبت به این حقایق وجدان داشته باشند، سپس همه خواسته یا نا خواسته تصدیق کردند جز این که برخی از آنها ایمان آوردند و با دل باور کردند، و برخی از آنان، آن را تکذیب کردند و در دل انکار کردند. از آنچه ذکر کردیم، فرق بین وجدان و تصدیق به زبان و ایمان و رضایت با قلب ظاهر شد، چنان که خداوند در کتاب خود فرمود:
“وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ :
و با آن كه در دل به آن يقين داشتند، از روى ستم و برترى جويى انكارش كردند، پس بنگر كه فرجام تبهكاران چگونه است.” (نمل:14)
و علی ما ذکرناه ، یظهر لک أنّه لا تنافی بین ما ذکرناه من أنّ الناس جمیعهم مفطورون علی التوحید(أی حصل لهم الوجدان بتلک الحقیقة) و بین ما ذکرناه من أنّ بعضهم آمنوا وبعضهم کفروا، أی صدّق بعضهم بقلبه و جحد بعضهم الآخر بقلبه، مع أنّ جمیعهم أقرّوا باللسان بقولهم”بلی” بعد وجدانهم بالقلب: و بر اساس آنچه ذکر کردیم، به نظر می رسد منافاتی نیست بین آنچه ذکر کردیم که همه مردم در توحید فطری هستند (یعنی به آن واقعیت، وجدان پیدا کردند) و آنچه ذکر کردیم برخی از آنها ایمان آوردند و برخی از آنها. آنان كافر شدند، يعنى بعضى از آنها در قلبشان ايمان آوردند و بعضى ديگر در قلبشان تكذيب كردند، و همه آنها پس از احساسى كه در دل داشتند، با زبانشان اعتراف كردند. ” (همان مأخذ، ص234)
عن أبی بصیر قال: قلت لأبی عبدالله علیه السلام: أخبرنی عن الذّرّ حیث أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم؟ قالوا بلی، و أسرّ بعضهم خلاف ما أظهر، کیف علموا القول حیث قیل لهم ألست بربّکم؟
قال: إن الله جعل فیهم ما إذا سألهم أجابوه: ابی بصیر گفت: به ابی عبدالله علیه السلام گفتم: از شبه مورچگانی که بر ضد خود شهادت می دهند به من بگو، آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند آرى و بعضى از آنان در نهان با آنچه ظاهر مى‏شد مخالفت كردند، چگونه مى‏دانستند وقتى به آنها گفته شد: آیا من پروردگار شما نیستم؟
فرمود: خداوند در آنها چیزی آفرید که اگر از آنها بپرسد او را اجابت گویند.

(همان مأخذ، ص235، به نقل از بحار، ج64، ص102)
محمد باقر علم الهدی در تفسیر ارشاد فوق، نتایج زیر را استنباط می کند:
الأول: إنّ جمیع العباد أقرّوا بقولهم “بلی”. و هذا شاهد علی ما مرّ من إقرار جمیع العباد طوعاً أو کرهاً بقولهم “بلی”.
الثانی: إنّ جمیع العباد عاینوا ربّهم و حصل لهم الوجدان بالحقیقة التی عرّفها لهم ربّهم.
الثالث: إنّ بعضهم آمنوا بقلوبهم و أظهروا بقولهم “بلی” إیمانهم، و بعضهم کفروا بقلوبهم و أظهروا بقولهم “بلی” خلاف ما أسرّوا من الکفر، و جمیع هذه الاُمور تشهد لما ذکرناه سابقاً من الفرق بین الإیمان و الکفر و بین وجدان الحقیقة و بین الإقرار باللسان.
الرابع: لمّا استغرب الراوی من السؤال و الجواب من الذرّ و أنّ بعض الذرّ قال بلی بلسانه و أضمر الکفر و البعض الآخر آمن بقلبه و لسانه سأل الراوی الإمام علیه السلام عن ذلک، فأجابه الإمام، أنّ الله تعالی جعل فیهم ما إذا سألهم أجابوه، أی زوّدهم بالعقل. (همان مأخذ، ص235)
قال الإمام الصادق علیه السلام: إنّ الله أخذ المیثاق علی الناس لله بالربوبیّة و لرسوله صلی الله علیه و آله و لأمیر المؤمنین و الأئمّة علیهم السلام بالإمامة، ثمّ قال: ألست بربّکم و محمّد نبیّکم و علی أمیرکم و الأئمّة الهادون أولیاؤکم، قالوا بلی، فمنهم إقرار باللسان و منهم تصدیق بالقلب.
اول: همه بندگان به «بله» خود تصدیق کردند. و این گواهی است بر آنچه در مورد تأیید همه بندگان خواه یا ناخواسته با گفتن «بله» گذشت.
دوم: همه بندگان پروردگارشان را دیده اند و وجدان به حقایقی که پروردگارشان به آنها گفته است برایشان ایجاد شده است.
سوم: بعضی از آنها در دل ایمان آوردند و ایمان خود را با گفتن «بله» آشکار کردند و برخی در قلبشان کافر شدند و بر خلاف آنچه از کفر پنهان داشتند با گفتن «بله» آشکار کردند. تصدیق شفاهی.
رابعاً: چون راوی از سؤال و جواب مورچه نما تعجب کرد و بعضی ازآنها گفتند: آری با زبانش و کفر را در دل داشت و بعضی دیگر با دل و زبان او ایمان آوردند، او از امام پرسید. امام علیه السّلام فرمود خداوند در آنها چیزی قرار داد که هر گاه از او بپرسند جواب می دهد، یعنی آنها را با عقل مجهز ساخت .
(همان مأخذ، ص345، به نقل از تأویل الآیات الظاهرة:186)
عن أمیر المؤمنین علی علیه السلام أنّه قال: “أخذ الله میثاق المؤمن أن لا یصدّق فی مقالته و لا ینتصف من عدوّه، و علی أن لا یشفی غیظه إلّا بفضیحة نفسه، لأنّ کلّ مؤمن ملجم، و ذلک لغایة قصیرة و راحة طویلة. أخذ الله المیثاق المؤمن علی أشیاء أیسرها علیه مؤمن مثله، یقول بمقالته یبغیه و یحسده، و الشیطان یغویه و یمقته، و السلطان یقفو أثره و یتّیع عثراته و کافر بالذی هو مؤمن به، یری سفک دمه دیناً و إباحة حریمه غنماً، فما بقاء المؤمن بعد هذا؟ از امیرالمومنین علی علیه السلام که فرمود: «خداوند از مؤمن عهد گرفت که گفتارش را تصدیق نکنند و دشمن مراعات عدالت را در او نکند و در صورت تشفی خشم، مفتضح گردد. زیرا هر مؤمنی مهار شده است. و آن برای هدفی کوتاه و استراحتی طولانی است. برادر مؤمن به او ظلم می کند و به او حسد می ورزد، و شیطان او را فریب می دهد و از او متنفر می شود و سلطان لغزشهای او را دنبال می کند ، کافر ریختن خون اورا روش خود می سازد و حرمت شکنی حریم او را غنیمت می شمرد. با این همه از مؤمن چه باقی می ماند؟
(همان مأخذ، ص364، به نقل از بحار الانوار، ج75، ص275)
پيمان نخستين و عالم ذر
در تفسیر نمونه در مورد آیات فوق، چنین آمده است: آيات فوق در حقيقت اشاره‏اى به” توحيد فطرى” و وجود ايمان به خدا در اعماق روح آدمى است . گرچه در تفسير اين آيه بحثها و گفتگوهاى فراوان و داغى در ميان مفسران به راه افتاده و احاديث گوناگونى در اين باره وارد شده است، ولى ما سعى مى‏كنيم نخست تفسير اجمالى آيه و بعد مهمترين بحثهاى مفسران و سپس انتخاب خودمان را به طور فشرده و مستدل در اينجا بياوريم.
خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر كرده، نخست چنين مى‏گويد:
” به خاطر بياور موقعى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنها را بر گرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود و از آنها پرسيد: آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها همگى گفتند آرى گواهى مى‏دهيم”. (وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ‏ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا).
سپس اشاره به هدف نهايى اين سؤال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مسئله توحيد نموده مى‏فرمايد:” اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد كه در روز قيامت نگوئيد ما از اين موضوع (توحيد و شناسايى خدا) غافل بوديم” (أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ‏)
*** در آيه بعد اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده، و مى‏گويد:” اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه نگوئيد: پدران ما پيش از ما بت‏پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم و چاره‏اى جز تبعيت از آنها نداشتيم. آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار، مجازات مى‏كنى” (أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ‏).
*** آرى” اين گونه ما آيات را توضيح مى‏دهيم و روشن مى‏سازيم تا بدانند نور توحيد از آغاز در روح آنها بوده است، شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند” (وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ‏). (تفسير نمونه، ج‏7، ص: 5)
معناى أخذ ذريه بنى آدم از ظهور آنان و گواه گرفتن (إشهاد) آنان بر خودشان‏]
” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا” أخذ چيزى از چيزى ديگر مستلزم اين است كه اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد، و اين جدايى و استقلال بحسب اختلاف، عناياتى كه متعلق أخذ مى‏شود و نيز به اختلاف عباراتى كه در آن لحاظ مى‏گردد مختلف مى‏شود. گرفتن علم از عالم و أخذ هبه و گرفتن حظ از ملاقات دوستان يك نحو أخذ است، و گرفتن فرزند از پدرش تربيت را، نوع ديگر أخذ است، و … پس هر جا كه ديديم صحبت از أخذ به ميان آمد نمى‏توانيم بفهميم كه نوع آن كدام يك از اين انواع مختلف است، مگر اينكه بيان زائدى در كار باشد، به همين جهت در آيه مورد بحث، خداى تعالى بعد از جمله‏” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ” كه تنها جدايى ماخوذ را از ماخوذ منه مى‏رساند جمله‏” مِنْ ظُهُورِهِمْ” را اضافه كرد تا دلالت كند بر نوع جدايى آن دو، و اينكه اين جدايى و اين أخذ از نوع أخذ مقدارى از ماده بوده است، به طورى كه چيزى از صورت ما بقى ماده ناقص نشده، و نيز استقلال و تماميت خود را از دست نداده است. پس از أخذ، آن مقدار ماخوذ را هم موجود و مستقل و تمام عيارى از نوع ماخوذ منه كرده،و فرزند را از پشت پدر و مادر گرفته، و آن را كه تا كنون جزئى از ماده پدر و مادر بوده موجودى مستقل و انسانى تمام عيار گردانيده و از پشت اين فرزند نيز فرزند ديگر أخذ كرده و همچنين تا آنجا كه أخذ تمام شود، و هر جزئى از هر موجودى كه بايد جدا گردد، و افراد و انسانها موجود گشته و منتشر شوند، و هر يك از ديگرى مستقل شده و براى هر فردى نفسى مستقل درست شود، تا سود و زيانش عايد خودش گردد، اين آن مفادى است كه از جمله‏” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ” استفاده مى‏شود. (ترجمه تفسير الميزان ج‏8 ص400)
[اعتراف بنى نوع بشر به ربوبيت خداى سبحان در عالم ذر ناشى از فقر ذاتى انسان به خدا است‏]
جمله‏” وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ”، از يك فعل ديگر خداوند بعد از جدا ساختن ابنای بشر از پدران خبر مى‏دهد، و آن فعل خدا اين است كه هر فردى را گواه خودش گرفت، و إشهاد بر هر چيز حاضر كردن گواه است در نزد آن و نشان دادن حقيقت آن است تا گواه، حقيقت آن چيز را از نزديك و به حس خود درك نموده و در موقع به شهادت به آنچه كه ديده شهادت دهد، و إشهاد كسى بر خود آن كس، نشان دادن حقيقت او است به خود او تا پس از درك حقيقت خود و تحمل آن در موقعى كه از او سؤال مى‏شود شهادت دهد.
و از آن جايى كه نفس هر صاحب نفسى از جهاتى به غير خود ارتباط و تعلق دارد، و ممكن است انسان نسبت به پاره‏اى از آنها استشهاد شود، و نسبت به پاره‏اى ديگر نشود، از اين رو اضافه كرد:” أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ” تا بدين وسيله مورد استشهاد را معلوم كرده باشد، و بفهماند آن امرى كه براى آن، ذريه بشر را استشهاد كرده‏ايم ربوبيت پروردگار ايشان است تا در موقع پرستش به ربوبيت خداى سبحان شهادت دهند.
پس انسان هر قدر هم دچار كبر و غرور باشد و هر چند رو به راه بودن وضع زندگيش مغرورش كرده باشد، نمى‏تواند اين معنا را حاشا كند كه مالك وجود خود نبوده، و در تدبير امور خود مستقل و بى‏نياز نيست. چون اگر مالك وجود خود بود، خويشتن را از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى نگاه مى‏داشت، و اگر در تدبير امور خود مستقل بود، هرگز ناچار نمى‏شد كه در برابر اسباب طبيعى و وسائلى كه او به خيال خود مدبر آنها و حاكم در آنها است خضوع كند، آنهم اسباب و وسائلى كه خود آنها نيز مانند انسان به غير خود محتاجند، و در برابر حكم حاكمى غيبى هر چند عليه‏شان باشد مطيع و منقادند، و حوائجشان به دست انسان برآورده نمى‏شود و انسان حاكم و مدبر آنها نيست.
پس احتياج آدمى به پروردگارى كه مالك و مدبر است جزو حقيقت و ذات انسان است، واحساس فقر نسبت به چنين پروردگارى در ذات او نوشته شده، و ضعف بر پيشانيش مكتوب گشته، و اين معنا بر هيچ انسانى كه كمترين درك و شعور انسانى را داشته باشد پوشيده نيست، عالم و جاهل، صغير و كبير و شريف و وضيع همه در اين درك مساويند.
آرى، انسان در هر منزلى از منازل انسانيت قرار داشته باشد، از ناحيه ذات خود اين احساس را مى‏كند كه براى او پروردگارى است كه مالك او و مدبر امور او است، و چه طور ممكن است اين احساس را نداشته باشد با اينكه احتياج ذاتيش را درك مى‏كند؟ و چگونه تصور دارد كه شعور او حاجت را درك بكند و ليكن آن كسى را كه احتياجش به او است درك نكند؟ پس اين كه فرمود:” أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ” بيان آن چيزى است كه بايد به آن شهادت داد، و جمله‏” بَلى‏ شَهِدْنا” اعتراف انسان‏ها است به اينكه اين مطلب را ما شاهد بوديم و چنين شهادتى از ما واقع شد.
و لذا بعضى گفته‏اند آيه شريفه اشاره است به آن مواردى كه انسان در زندگى دنيايش به احتياج خود در جميع جهات زندگى و متعلقات و لوازم و احكام وجودش پى مى‏برد، و معنايش اين است كه ما بنى آدم را در زمين خلق كرديم و ايشان را در اقطار زمين پراكنده نموده‏ و با توالد و تناسل از يكديگر متمايزشان ساختيم، و ايشان را به محتاج بودن و مربوب بودنشان واقف ساختيم و در نتيجه همه به اين معنا اعتراف كرده و گفتند:” آرى ما شاهديم كه تو پروردگار مايى”. (ترجمه تفسير الميزان، ج‏8، ص: 402)

چند وجه در مورد سؤال و جواب در:” أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى
آيه‏” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ …” دلالت دارد بر اينكه تمامى افراد بشر مورد اين استشهاد واقع شده، و يكا يك ايشان به ربوبيت پروردگار اعتراف نموده‏اند و ذيل آن و همچنين آيه بعدش يعنى جمله‏” أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ” و جمله‏” أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ” غرض از اين أخذ و استشهاد را بيان مى‏كند. (ترجمه تفسير الميزان، ج‏8، ص: 403)
اتمام حجت خداى تعالى بر بندگان با گواه گرفتن آحاد افراد بشر بر خودشان
و اين دو جمله به طورى كه از سياق كلام استفاده مى‏شود، ابطال دو حجت را كه ممكن است بندگان به آنها احتجاج كنند مى‏رساند، و مى‏فهماند كه اگر اين أخذ و إشهاد از بندگان و أخذ ميثاق بر انحصار ربوبيت نبود بندگان مى‏توانستند در روز قيامت به يكى از آن دو تمسك جسته، و حجتى را كه خداوند عليه شرك ايشان اقامه مى‏كند و به استناد آن، مشركين را محكوم به آتش مى‏سازد، دفع نمايند.
و دقت در اين دو آيه مخصوصا با در نظر داشتن اينكه دو حجت بندگان با حرف” او” كه ترديد را مى‏رساند عطف بهم شده، و اين كه مبناى هر دو حجت بر إشهاد است كه خود مستلزم علم است، و اين كه هر دو از يكا يك بنى آدم نقل شده اين معنا را دست مى‏دهد كه حجت‏هاى مذكور بنا بر اين كه أخذ و إشهادى نمى‏بود تمام بود، چه اين كه اصلا أخذ و إشهادى نبود و چه اينكه از تمامى افراد صورت نمى‏گرفت، و چنين استفاده مى‏شود كه ما ذريه بنى آدم را از پشتهايشان گرفته و يك يك ايشان را بر خودشان گواه گرفتيم، و همه به ربوبيت ما اعتراف كردند، و در نتيجه حجت ما در قيامت عليه ايشان تمام شد، و اگر چنين نمى‏كرديم، و فرد فرد ايشان را هر كدام را بر خودش شاهد نمى‏گرفتيم و به كلى إشهادى در كار نمى‏آورديم و يا اگر مى‏آورديم در كار همه افراد نمى‏آورديم حجت ما تمام نمى‏شد.
زيرا اگر به كلى از اين كار صرف نظر مى‏كرديم و احدى را شاهد بر خودش نمى‏گرفتيم، و احدى به ربوبيت ما شهادت نمى‏داد، و به اين معنا علم و اطلاعى بهم نمى‏رسانيد، همه در قيامت بر ما اقامه حجت مى‏كردند، و مى‏گفتند: ما در دنيا از ربوبيت پروردگار غافل بوديم، و بر غافل هم تكليف و مؤأخذه‏اى نيست‏” أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ”.
و اگر به كلى از اين كار صرفنظر نمى‏كرديم، و ليكن در تمامى افراد اعمال نمى‏نموديم، و به إشهاد بعضى از آنان اكتفا مى‏كرديم مثلا تنها پدران را مورد اين امر عظيم قرار مى‏داديم در اين صورت نيز حجت آنان بر ما تمام بود، زيرا اگر پدران كه بر حسب فرض ميثاق داده‏اند، شرك مى‏ورزيدند مقصر و گناه كار شناخته مى‏شدند، ولى فرزندان در اين گمراهى هيچ تقصيرى نداشتند. براى اينكه در يك امرى كه جز تقليد از پدران هيچ راه ديگرى نسبت به آن ندارند و هيچ گونه علمى نه اجمالى و نه تفصيلى به آن نداشته و نمى‏توانستند داشته‏ باشند از پدران خود پيروى كرده‏اند، اين پدران بوده‏اند كه با علم به حقيقت امر فرزندان ضعيف خود را به سوى شرك سوق داده‏اند و با تلقينات سوء خود آنان را بر اين رسم نكوهيده بار آوردند. حتى فرزندان اطلاعى از ضلالت و اضلال پدران هم نداشتند، و به همين جهت حجت آنان بر ما تمام بود، و مى‏توانستند بگويند: شرك و عصيان و ابطال حق همه از پدران ما بوده، و تنها آنان مستحق مؤأخذه هستند- ما حقى را نمى‏فهميديم تا مامور به احقاق آن شده و در صورت عصيان آن امر مورد مؤأخذه قرار بگيريم. پس ما در عين اين كه در همه عمر مشرك بوده‏ايم مع ذلك هيچ گناهى از ما سر نزده، و هيچ حقى را ابطال نكرده‏ايم،” أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ” و حرفشان هم حسابى بود.
پس آنچه كه از دو آيه مورد بحث به دست آمد اين شد كه خداى سبحان نسل بشر را از يكديگر متمايز كرده و بعضى (فرزندان) را از بعض ديگر (پدران) أخذ نموده آن گاه همه آنان را بر خودشان گواه و از همه بر ربوبيت خود پيمان گرفته، پس هيچ فردى از سلسله پدران و فرزندان از اين إشهاد و از اين ميثاق غافل نمانده تا آنكه بتوانند همه ايشان به غفلت و يا فرزندان به شرك و عصيان پدران احتجاج كنند و خود را تبرئه نمايند.
[عالم ذر، نشئه انسانى متقدم بر نشئه دنيوى است،
و اما اين كه انسان و يا غير انسان در امتداد مسير به سوى خدا و رجوع به سوى او در عوالم مختلف داراى نظام‏ها و احكام مختلف موجود شود، امرى است كه قرآن كريم آن را على رغم كفار اثبات مى‏كرده است، و عليه كسانى كه مى‏گويند:” ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ زندگى جز همين زندگانى دنيا نيست، مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و جز طبيعت كسى ما را نمى‏ميراند” زندگى ديگرى در قيامت اثبات كرده و فرموده كه انسان با عين وجود و شخصيتى كه در دنيا دارد در آن عالم موجود مى‏شود، در حالى كه نظام و احكام آن عالم و آن زندگى غير از نظام و احكام زندگى دنيا است، و نيز زندگى ديگرى در برزخ اثبات كرده كه انسان با عين وجود و خصوصياتش در آن عالم موجود می شود و زندگى مى‏كند، در حالى كه نظام و احكام آن عالم نيز غير نظام و احكام عالم دنيا است، و در آيه‏” وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ” اثبات كرده كه براى هر موجودى در نزد خداى تعالى وجود وسيع و غير محدودى در خزائن او است، كه وقتى به دنيا نازل مى‏شود، دچار محدوديت و مقدار مى‏گردد. براى انسان هم كه يكى از موجودات است سابقه وجودى در نزد او و در خزائن او است كه بعد از نازل شدن به اين نشئت محدود شده است.
و در آيه شريفه‏” إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ” و همچنين آيه‏” وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ” و نظائر آن اثبات كرده كه اين وجود تدريجى كه براى موجودات و از آن جمله براى انسان وجود دارد، امرى است از ناحيه خدا كه با كلمه” كن” و بدون تدريج بلكه دفعة افاضه مى‏شود، و اين وجود داراى دو وجهه است يكى آن وجه و رويى كه به طرف دنيا دارد و يكى آن وجهى كه به طرف خداى سبحان دارد، حكم آن وجهى كه به طرف دنيا دارد اين است كه به تدريج از قوه به فعل و از عدم به وجود در آيد، نخست به طور ناقص ظاهر گشته و سپس به طور دائم تكامل يابد، تا آنجا كه از اين نشئت رخت بر بسته و به سوى خداى خود برگردد، و همين وجود نسبت به آن وجهى كه به خداى سبحان دارد، امرى است غير تدريجى به طورى كه هر چه دارد در همان اولين مرحله ظهورش دارا است و هيچ قوه‏اى كه به طرف فعليت سوقش دهد در آن نيست.
و اين دو وجه هر چند دو وجه براى شى‏ء واحدى هستند، ليكن احكامشان مختلف است، و لذا تصور آن محتاج به داشتن قريحه‏اى نازك بين است،
و مقتضاى آيات فوق اين است كه براى عالم انسانى با همه وسعتى كه دارد در نزد خداى سبحان وجودى جمعى باشد، و اين وجود جمعى همان وجهه‏اى است كه گفتيم وجود هر چيزى به خداى سبحان داشته و خداوند آن را بر افراد افاضه نموده، و در آن وجه هيچ فردى از افراد ديگر غايب نبوده و افراد از خدا و خداوند هم از افراد غايب نيست، چون معقول نيست فعل از فاعل و صنع از صانع خود غايب شود. اين همان حقيقتى است كه خداوند از آن تعبير به ملكوت كرده و فرموده:” وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ” و آيه شريفه‏” كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ” نيز بدان اشاره دارد.
و اما اين وجه دنيايى انسان كه ما آن را مشاهده كرده و مى‏بينيم آحاد انسان و احوال و
اعمال آنان به طبقات زمان تقسيم شده، و بر مرور ليالى و ايام منطبق گشته و نيز اين كه مى‏بينيم انسان به خاطر توجه به تمتعات مادى زمينى و لذائذ حسى از پروردگار خود محجوب شده، همه اين احوال متفرع بر وجهه ديگر زندگى است كه گفتيم سابق بر اين زندگى و اين زندگى متاخر از آن است، و موقعيت اين نشئت در تفرعش بر آن نشئت موقعيت” يكون” و” كن” در جمله‏” أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ” را دارد.
و به اين بيان روشن گرديد كه اين نشئت دنيوى انسان مسبوق است به نشئت انسانى ديگرى كه عين اين نشئت است، جز اين كه آحاد موجود در آن، محجوب از پروردگار خود نيستند، و در آن نشئت وحدانيت پروردگار و ربوبيت او را مشاهده مى‏كنند، و اين مشاهده از طريق مشاهده نفس خودشان است نه از طريق استدلال، بلكه از اين جهت است كه از او منقطع نيستند، و حتى يك لحظه او را غايب نمى‏بينند، و لذا به وجود او اعتراف دارند. آرى، قذارت شرك و لوث معصيت از احكام اين نشئت دنيايى است، نه آن نشئت، آن نشئت قائم به فعل خدا است، و جز فعل خدا كس ديگر، فعلى ندارد- دقت فرماييد-.
خواننده محترم اگر در آيه مورد بحث يعنى آيه‏” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ …” به خوبى دقت بفرمايد خواهد ديد كه آيه اشاره مى‏كند به تفصيل حقيقتى كه آيات فوق به طور اجمال به آن اشاره داشت، اشاره مى‏كند به يك نشئت انسانى كه سابق بر نشدت دنيايى او است، اين نشئت است كه خداوند در آن بين افراد نوع انسان تفرقه و تمايز قرار داده و هر يك از ايشان را بر نفس خود شاهد گرفته است كه‏” أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ‏ آيا من پروردگار شما نيستم؟ قالُوا بَلى‏ گفتند آرى” اين است معناى آيه شريفه و در معنايى كه ما از آيه شريفه و از ساير آيات می فهميم تقدم زمانى نيست، نشئتى است كه به حسب زمان هيچ انفكاك و جدايى از نشئت دنيوى ندارد، بلكه با آن و محيط به آن است، و تقدمى كه بر آن دارد مانند تقدم” كن” بر” فيكون” است.
گفت و شنود عالم ذر، مربوط به نشئت دنيا نبوده است، بلكه ظرف آن سابق بر ظرف دنيا است، و إشهاد هم معناى حقيقيش اراده شده، و خطاب هم زبان حال نيست بلكه خطاب حقيقى است.
و نيز معنايى كه ما براى آيه كرديم معناى تحميلى نبوده، بلكه معنايى است كه آيه شريفه از آن ابایی ندارد، و ساير آيات هم به شرطى كه به يكديگر ضميمه شود اشاره به آن دارد.
و اما روايات- به زودى خواهد آمد كه پاره‏اى از آنها مانند آيه شريفه دلالت دارد بر اصل تحقق اين نشئت انسانى، و بعضى ديگر نشان می دهند كه خداوند براى آدم از اين نشئت انسانى پرده بردارى نموده و ملكوت عالم انسانى و إشهاد و أخذ ميثاقى را كه در آن واقع شده به وى نشان داده، همان طورى كه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داده است.
اينك خواننده گرامى را به انتظار رسيدن بحث روايتى گذاشته و به تفسير آيه باز مى‏گرديم.
” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ” يعنى براى مردم نقل كن آن بيانى را كه اين سوره به خاطر آن نازل شده و آن اين است كه براى خدا عهدى است بر گردن بشر كه از آن عهد بازخواست خواهد كرد، و اين كه بيشتر مردم با اين كه حجت بر ايشان تمام شده به آن عهد وفا نمى‏كنند.
ذكر كن براى مردم موطنى را كه در آن موطن خداوند از بشر از صلب‏هايشان ذريه‏شان را گرفت، به طورى كه احدى از افراد نماند مگر اين كه مستقل و مشخص از ديگران باشد، و همه در آن موطن جدا جداى از هم اجتماع نمودند، و خداوند ذات وابسته به پروردگارشان را به ايشان نشان داد، و بر خود گواهشان گرفت، و ايشان در آن موطن غايب و محجوب از پروردگارشان نبودند و پروردگارشان هم از ايشان محجوب نبود، بلكه به معاينه ديدند كه او پروردگارشان است، هم چنان كه هر موجود ديگرى به فطرت خود و از ناحيه ذات خود پروردگار خود را مى‏يابد بدون اين كه از او محجوب باشد.
و اين معنا، ظاهر برخى از آيات قرآنى از قبيل آيه‏” وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ” است.
” أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا”- همان طورى كه گفتيم اين خطاب و جواب از باب زبان حال نيست، بلكه خطابى است حقيقى و كلامى است الهى، مگر كلام چيست؟ كلام عبارت است از” القائاتى كه بر معناى مورد نظر دلالت كند” و خداى تعالى هم كارى كرده و در نهاد بشر القائاتى كرده است كه بشر مقصود خدا را از آن فهميده و درك مى‏كند كه بايد به ربوبيت پروردگارش اعتراف نموده و به اين عهد ازلى وفا كند.
” أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ” خطاب در اين جمله به مخاطبين در جمله‏” أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ” و به همان كسانى است كه گفتند:” بَلى‏ شَهِدْنا” و به مقتضاى اين آيه بشر در قيامت إشهاد و خطاب خدا و اعتراف خود را به معاينه مى‏بيند و درك مى‏كند، هر چند در دنيا از آن و از ما سواى معرفت غافل بوده آرى، در روز قيامت كه بساط بر چيده مى‏شود و شواغلى كه انسان را از إشهاد و خطاب خدا و اعتراف درونى خود غافل مى‏ساخت از بين مى‏رود و پرده‏هايى كه ميان بشر و پروردگارش حائل بود برچيده مى‏شود، بشر به خود مى‏آيد و دوباره اين حقايق را به مشاهده و معاينه درك مى‏كند، و آنچه را كه ميان او و پروردگارش گذشته بود به ياد مى‏آورد.
احتمال هم دارد كه خطاب در آيه راجع به ما باشد كه مخاطب به آيات قرآنى هستيم، و بخواهد بفرمايد: ما اين عمل را با شما گروه مخاطبين انجام داديم تا فرداى قيامت چنين و چنان نگوييد، و ليكن احتمال اول به ذهن نزديك‏تر است، و قرائت” ان يقولوا”- به لفظ غيبت- هم آن احتمال را تاييد مى‏كند.
” أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ” اين جمله حكايت حجتى است كه بنا به فرض انحصار إشهاد و أخذ ميثاق در پدران ممكن بود فرزندان (ذريه) به آن تمسك كنند، هم چنان كه جمله” أن تقولوا” حجت جميع مردم از پدران و فرزندان است كه به فرض ترك إشهاد ممكن بود به آن استدلال نمايند.
و پر واضح است كه اگر فرض كنيم خداوند إشهاد و أخذ ميثاق را در آن نشئت به كلى ترك مى‏كرد لازمه‏اش اين مى‏شد كه احدى از افراد ذريه در اين نشئت به خداى تعالى معرفت پيدا نكند، براى اين كه آن نشئت، نشئتى است كه ميان بشر و پروردگارش حائلى نيست، و اگر فرضا در آن جا كسى به ربوبيت پروردگارش علم پيدا كند همين علم، خود إشهاد و أخذ ميثاق است، به خلاف اين نشئت كه بخاطر محجوب بودن بشر تنها راه علمش از طريق استدلال است، و تنها بدين وسيله مى‏تواند به ما وراى حجاب پى ببرد.
بنا بر اين، اگر در آن نشئت بالنسبه به ذريه إشهاد و أخذ ميثاق واقع نمى‏شد لازمه‏اش‏
اين بود كه احدى از افراد ذريه اصلا راهى به سوى معرفت ربوبيت نداشته باشند، و آن وقت معصيت شرك از ايشان فرض نداشت، زيرا اگر هم مشرك مى‏شدند شركشان عمل پدرانشان محسوب مى‏شد، چون راهى جز پيروى از پدران و بار آمدن كوركورانه بر شرك آنان نداشتند، آن وقت صحيح بود بگويند:” إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ”.
” وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ”” تفصيل آيات” به معناى جدا كردن آنها از يكديگر است تا معنا و مدلول هر يك در جاى خود روشن شود، و در اثر اختلاط آنها مختلط نگردد، و اين كه فرمود:” وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ” عطف است بر مقدر و تقدير آيه اين است كه: ما آيات را تفصيل داديم به منظور فلان و فلان و اين كه شايد ايشان از باطل به سوى حق بازگشت كنند. (ترجمه تفسير الميزان، ج‏8، ص: 421-420)
رواياتى در تفسير آيه ذر، اخراج بنى آدم، أخذ ميثاق از آنان و إشهاد آنان
در كافى به سند خود از زراره از حمران از ابى جعفر (ع) روايت كرده كه فرمود: موقعى كه خداوند تبارك و تعالى خلق را مى‏آفريد نخست آبى گوارا و آبى شور و تلخ آفريد و آن دو را بهم آميخت، و از روى زمين خاكى بر گرفت و آن را به شدت مالش داد، سپس به اصحاب يمين كه در آن روز به صورت ذراتى جاندار در جنبش بودند فرمود: به سوى جنت شويد كه مرا در اين امر باكى نيست، و به اصحاب شمال فرمود: به سوى آتش شويد و مرا در اين امر باكى و اعتنايى نيست، آن گاه فرمود:” آيا من پروردگار شما نيستم؟”” قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ …” و نيز به سند خود از عبد اللَّه بن سنان از ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده كه گفت: از آن جناب پرسيدم اين كدام فطرت است كه آيه شريفه‏” فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها” از آن ياد كرده؟ فرمود: اسلام است كه خداوند بشر را در موقعى كه از او بر توحيد خود ميثاق مى‏گرفت به كافر و مؤمن فرمود:” أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ” بشر را بر فطرت اسلام خلق كرد .
و در تفسير عياشى و خصائص سيد رضى از اصبغ بن نباته از على بن ابى طالب‏(ع) روايت شده كه گفت: وقتى ابن الكواء نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: يا امير المؤمنين مرا خبر ده از خداى تعالى و اين كه آيا قبل از موسى با كسى از اولاد آدم تكلم كرده؟ حضرت فرمود: خداوند با جميع مخلوقات خود تكلم كرده چه خوب آنان و چه بدشان، و همه جواب او را داده‏اند، اين معنا بر ابن الكواء گران آمد و مقصود امام را نفهميد و لذا پرسيد چطور يا امير المؤمنين؟ حضرت فرمود: مگر كتاب خدا را نخوانده‏اى كه به پيغمبر خود مى‏فرمايد:” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏” اگر اين آيه را خوانده‏اى بايد بدانى كه خداوند كلام خود را به جميع افراد بنى آدم شنوانده و ايشان هم جواب او را داده‏اند. اى ابن كواء! جمله‏” قالُوا بَلى‏” جواب بنى آدم است، خداوند به بنى آدم فرمود: به درستى منم معبود يكتا، معبودى نيست جز من و منم رحمان و رحيم پس اقرار آوردند به اطاعت و ربوبيت، و رسل و انبياء و اوصياى انبيا را از ديگران جدا كرد و بشر را مامور به اطاعتشان كرد. بشر نيز در عهد ازل به همه اينها اقرار نمود، موقعى كه اقرار مى‏كردند ملائكه ناظر بودند و گفتند: اى بنى آدم ما عليه شما گواه شديم تا در قيامت نتوانيد بگوييد ما از اين امر غافل بوديم‏ .
مؤلف: اين روايت مانند روايت قبلى و بعضى از رواياتى كه بعدا نقل مى‏شود تنها مطلق أخذ ميثاق را ذكر مى‏كند و متعرض بيرون آوردن ذريه از صلب آدم و نشان دادن خويش به ايشان نشده اند.
و گويا تشبيه” ذريه” به” ذر” كه در بعضى از روايات آمده به منظور فهماندن كثرت ذريه است، نه خردى آنها و اينكه از كوچكى حجم به اندازه ذر بودند، و از آنجا كه اين تعبير در روايات بسيار و مكرر وارد شده از اين رو اين نشئت را” عالم ذر” ناميده‏اند.
و اين روايت به خوبى دلالت دارد بر اينكه سؤال و جواب مزبور گفتگوى حقيقى بوده نه صرف زبان حال، و نيز دلالت دارد بر اين كه عهد مزبور تنها بر ربوبيت پروردگار گرفته نشده بلكه اقرار به نبوت انبياء و ساير عقايد حقه نيز جزو آن پيمان بوده است. و نيز در تفسير عياشى از رفاعة روايت شده كه گفت: از حضرت صادق (ع) معناى آيه‏” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ” را پرسيدم، فرمود: آرى، براى خدا است حجت بر جميع خلق، و همه را ماخوذ به آن حجت كرد. روزى كه از همه اينطور ميثاق‏گرفت- سپس حضرت دست خود را گرفت- و فرمود: اين چنين‏ .
مؤلف: از ظاهر اين روايت بر مى‏آيد كه امام (ع) تنها كلمه” أخذ” را كه در آيه است معنا كرده و آن را به معناى احاطه و ملكيت تفسير نموده است.
(ترجمه تفسير الميزان، ج‏8، ص: 423-422)
چند روايت كه بر وجود عالم ذر دلالت مى‏كنند
در تفسير قمى از پدرش از ابن ابى عمير از ابن مسكان از ابى عبد اللَّه (ع) روايت شده كه گفت: از آن جناب پرسيدم إشهادى كه در آيه‏” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏” آمده آيا به طور معاينه بوده است؟
فرمود آرى، چيزى كه هست مردم خصوصيات آن موقف را فراموش كردند، و تنها معرفت را از دست ندادند، و به زودى آن خصوصيات به يادشان خواهد آمد، و اگر معرفت هم از دست مى‏رفت، احدى نمى‏فهميد كه خالق و رازق او كيست، و اشخاصى هم كه در اين نشئت كافر شدند كسانى هستند كه در آن نشئت ايمان نياوردند و اقرارشان زبانى بوده، و همانهايند كه خداوند در حقشان فرموده:” فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ‏ ايمان نخواهند آورد به چيزى كه در سابق آن را تكذيب كرده بودند “.
مؤلف: اين روايت گفتار كسانى را كه دلالت آيه را بر أخذ ميثاق در عالم ذر انكار كرده و آيه‏” وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ” را تفسير كرده‏اند به اين كه خداوند آيات دال بر ربوبيتش را به ايشان آموخت، رد مى‏كند، و روايت از حيث سند صحيحه است و نظير آن در صراحت و صحت روايت زراره و غير آن است كه ذيلا نقل مى‏شود.
در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از زراره روايت كرده كه گفت:
مردى از حضرت ابى جعفر (ع) از معناى آيه‏” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ …”، سؤال كرد، حضرت در حالى كه پدرش هم مى‏شنيد فرمود: پدرم مرا حديث كرد كه خداى عز و جل قبضه‏اى از خاك يعنى خاكى كه آدم را از آن آفريده بود گرفت و آب گوارا و شيرين بر آن بريخت، و تا چهل روز به همان حال بگذاشت و پس از اين كه آماده شد، آن را گرفت و به شدت مالش داد و از چپ و راست آن ذريه بنى آدم بيرون آمدند، دستور داد تا همه در آتش شوند، اصحاب يمين داخل شدند و آتش بر ايشان سرد و سلام شد، و ليكن اصحاب شمال از داخل شدن در آن خوددارى كردند .
(ترجمه تفسير الميزان، ج‏8، ص: 424)
مؤلف: و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست، و گويا امر به در آتش شدن كنايه از داخل شدن در حظيره عبوديت و انقياد و طاعت است.
و نيز در همان كتاب به سند خود از عبد اللَّه بن محمد جعفى و عقبه نقل مى‏كند كه هر دو از ابى جعفر (ع) روايت كرده‏اند كه فرمود: خداى عز و جل خلق را آفريد، به اين نحو كه دوستان خود را از چيزى آفريد كه آن را دوست مى‏داشت و آن خاك بهشت بود، و دشمنانش را از چيزى آفريد كه دشمن مى‏داشت و آن خاك جهنم بود، آن گاه هر دو فريق را در ظلال مبعوث كرد، شخصى پرسيد ظلال چيست؟ فرمود: نمى‏بينى كه سايه‏ات در آفتاب چيزيست و حال آنكه چيزى نيست، سپس انبياء را با ايشان مبعوث كرد، انبياء ايشان را به اقرار به خدا دعوت كردند، و اين همان كلام خدا است كه مى‏فرمايد:” وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ” سپس ايشان را به اقرار دعوت كردند، بعضى اقرار كردند و بعضى ديگر انكار، آن گاه ايشان را به ولايت ما دعوت كردند و به خدا سوگند كسانى اقرار كردند كه خدا دوستشان مى‏داشت، و كسانى انكار كردند كه خدا دشمنشان مى‏داشت، و اين همان كلام خدا است كه مى‏فرمايد:” فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ”، آن گاه ابى جعفر (ع) فرمود: تكذيب بود (يعنى تكذيب سابقه دارد) .
مؤلف: اين روايت گر چه از روايات وارده در تفسير آيه ذر نيست، ولى از آنجا كه مشتمل بر داستان أخذ ميثاق است ما در اينجا ايرادش كرديم، و در اين روايت ذكرى از” ظلال” شده، و اين تعبير در لسان ائمه اهل بيت (ع) مكرر آمده، و مراد از آن به طورى كه از ظاهر اين روايت استفاده مى‏شود توصيف آن نشئت است كه به وجهى عين نشئت دنيا است و به وجهى غير آن است، و احكامى دارد كه به وجهى غير احكام دنيا است و به وجهى عين آن است، و بنا بر اين، روايت با بيان سابق ما كاملا منطبق است.
و در كافى‏ و تفسير عياشى‏ از ابى بصير روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم، مردم در عالم ذر چطور جواب دادند و حال آنكه ذراتى بودند؟ فرمود:
خداوند در همان ذرات چيزى قرار داده كه اگر از آنها سؤال شود، بتوانند جواب بگويند. عياشى اضافه كرده كه مقصود جواب دادن در ميثاق است.
مؤلف: اين قسمتى را كه عياشى اضافه كرده كلام راوى است، و مقصود از جمله” خداوند در همان ذرات چيزى قرار داده بود كه وقتى از آنها سؤال شود بتوانند جواب بگويند” صرف زبان حال نيست، بلكه از آنجايى كه راوى ديده بوده كه جواب ذرات از نوع جوابهاى دنيوى است، و استبعاد كرده بوده از اين كه چنين جوابى از ذره صادر شود، لذا از اين معنا سؤال كرده است. امام (ع) هم جواب داده است به اين كه امر آن عالم به نحوى بوده كه اگر به عالم دنيا نازل مى‏شدند همان حال، جواب دنيوى و زبانى ايشان مى‏شد، مؤيد اين معنا جمله” چيزى قرار داده بود كه اگر از آنها سؤال شود بتوانند جواب بگويند” است، چون اين تعبير با تعبير” چيزى در آنها قرار داد كه اگر حرف‏زن مى‏بودند جواب مى‏دادند” و امثال آن فرق دارد.
و نيز در تفسير عياشى از ابى بصير از امام صادق (ع) روايت شده كه در ذيل جمله‏” أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ” از آن جناب پرسيد آيا اين كلام را به زبانهاى خود ادا كردند، فرمود:
آرى، و هم با دل‏هاى خود گفتند. ابى بصير مى‏گويد: پرسيدم در آن روز اين ذرات كجا بودند؟
فرمود: آن روز خداوند در آن ذرات كارى كرد و آن ذرات عكس العملى نشان دادند كه همان جوابشان بود .
مؤلف: جواب امام (ع) كه فرمود:” آرى به زبانها و هم با دلهايشان” مبنى بر اين است كه وجود ذرات در آن روز طورى بوده كه اگر به دنيا منتقل مى‏شدند همان نحوه وجودشان جواب زبانى و دنيايى مى‏شد، ليكن در آن عالم زبان و دل يكى بوده و از اين رو امام (ع) فرمود:” آرى و با دلهايشان” و با اين تعبير جواب زبانى را تصديق كرده و جواب با دلها را اضافه كرده است.
سپس از آنجايى كه در ذهن راوى بوده كه اين داستان در دنيا و نشئت طبيعت واقع شده، و بعضى از روايات داستان اخراج ذريه از صلب آدم و مكان وقوع اين داستان را هم ذكر كرده، و بعضى از آنها را همين راوى يعنى ابا بصير روايت كرده لذا در اين روايت از محل و وقوع اين قصه پرسيد، و امام (ع) هم با جمله” صنع منهم ما اكتفى به” جوابش داد، و در جواب تعيين مكانى نكرد، بلكه فرمود: خداوند ذريه را طورى آفريد كه سؤال و جواب از او صحيح و ممكن باشد.
و همه اين تعبيرات، بيان سابق ما را در باره وصف عالم ذر تاييد مى‏كند، و علاوه بر اين، روايت مورد بحث مانند ساير روايات در افاده اين كه سؤال و جواب واقع در آن نشئت به‏
نحو حقيقت بوده نه بنحو مجاز صراحت داشته و يا نزديك به صريح است.
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و حكيم ترمذى در كتاب نوادر الاصول و ابو شيخ در عظمت و ابن مردويه از ابى امامه روايت كرده‏اند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود خداوند خلق را آفريد و كار خلقت تمام شد، و در آن موقع كه عرشش بر روى آب بود ميثاق انبيا را گرفته و اصحاب يمين را به دست راست خود و اصحاب شمال را به دست چپ خود گرفت- گر چه هر دو دست خدا راست است- آن گاه اصحاب يمين را صدا زد، ايشان جواب دادند و گفتند: پروردگار ما لبيك و سعديك، فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند آرى. اصحاب شمال را صدا زد، ايشان نيز جواب دادند و گفتند پروردگار ما لبيك و سعديك، فرمود آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى.
آن گاه همه را به يكديگر آميخت يكى از ايشان گفت: پروردگارا چرا ما را بهم مخلوط كردى؟ فرمود: ايشان غير اين اعمال ديگرى دارند كه مرتكب خواهند شد، به همين جهت اين كار را كردم تا روز قيامت نگويند پروردگارا ما از اين امر غفلت داشتيم، آن گاه همه ذريه را دوباره به صلب آدم برگردانيد، پس اهل بهشت بهشتيان آن روز و اهل آتش دوزخيان آن روزند.
وقتى سخنان رسول خدا (ص) به اينجا رسيد شخصى پرسيد يا رسول اللَّه پس خاصيت اعمال چيست؟ حضرت فرمود: هر قومى براى سر منزل مقصودش عمل مى‏كند. عمر بن خطاب وقتى اين را شنيد گفت: حال كه مطلب چنين است براى آن منزل تلاش مى‏كنيم‏ .
مؤلف: از اينكه فرمود:” عرشش بر روى آب بود” كنايه است از اينكه مساله أخذ ميثاق مقدم بر خلقت بوده، و مقصود از آن، تقدم خلقت ارواح، بر خلقت اجسام نيست. و اين كه فرمود:” هر قومى براى سر منزل مقصودش عمل مى‏كند” معنايش اين است كه هر يك از دو منزل محتاج به عمل دنيوى مناسب با خودش است، اگر عامل اهل بهشت باشد لا جرم عمل خير انجام مى‏دهد، و اگر اهل دوزخ باشد خواه ناخواه عمل شر مرتكب مى‏شود، و دعوت انبيا به سوى بهشت و بسوى عمل خير براى اين است كه عمل خير منزل صاحبش را در بهشت معين و مشخص مى‏كند، هم چنان كه عمل شر منزل صاحبش را در آتش معلوم مى‏سازد، چنانچه فرموده: وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ” .
و صرف تعيين وجهه، مانع از دعوت به سوى سبقت جستن در خيرات نيست، و منافات ندارد كه سعادت و شقاوت انسان از نظر علل تامه آن معين باشد و در عين حال از نظر اختيار انسان در تعيين سرنوشت خود معلوم و معين نباشد، چون اختيار انسان نسبت به سعادت و شقاوتش جزء علت تامه است نه تمام آن، و جزء علت هر چيزى وجود و عدم آن چيز را معين نمى‏سازد، به خلاف علت تامه،
عبد بن حميد، ابن جرير، ابن المنذر، ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابن عباس روايت كرده‏اند كه در تفسير” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ …” گفته است: خداوند آدم را خلق كرد و از او ميثاق گرفت به اين كه پروردگار او است، و مقدرات او را از قبيل اجل، رزق و مصيبت تعيين نمود. آن گاه فرزندان او را كه به شكل ذره‏هايى بودند از صلب او بيرون كشيده از ايشان نيز ميثاق گرفت به اين كه پروردگار ايشان است، و اجل، رزق و مصيبت هر يك از ايشان را تعيين نمود .
مؤلف: اين معنا به طرق بسيار و به عبارات مختلفى از ابن عباس روايت شده ليكن همه آنها در اصل معنا شريكند، و آن مساله اخراج ذريه از صلب آدم و گرفتن ميثاق از ايشان است.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن عبد البر در كتاب تمهيد از طريق سدى از ابى مالك و از ابى صالح از ابن عباس و از مره همدانى از ابن مسعود و عده ديگرى از صحابه روايت كرده كه در ذيل آيه‏” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ” گفته‏اند: وقتى كه خداى تعالى آدم را از بهشت راند قبل از اين كه به زمين فرودش فرستد صفحه طرف راست پشتش را مسح كرد و از همانجا ذريه سفيد رنگى مانند لؤلؤ و به صورت مورچه‏هاى ريز بيرون آورد و فرمود: به رحمت من به بهشت درآييد، آن گاه صفحه طرف چپ پشتش را مسح كرد و ذريه سياه رنگى به‏ صورت مورچه‏هاى خرد بيرون آورد و فرمود: به دوزخ اندر شويد كه از اين كار باكى ندارم، اين است معناى اصحاب يمين و اصحاب شمال كه در قرآن آمده.
آن گاه از هر دو فرقه ميثاق گرفت و فرمود:” أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏” بعضى به طوع و رغبت عهد كردند و بعضى به كراهت و بر وجه تقيه، در اينجا خداى تعالى و ملائكه گفتند كه ما شاهديم تا در روز قيامت نگوييد ما از اين امر غافل بوديم، و يا پدران ما قبل از ما مشرك شدند.
اين عده از اصحاب اضافه كردند كه احدى از فرزندان آدم نيست مگر اينكه مى‏داند كه خداى تعالى پروردگار او است، و اين گفته خدا است كه مى‏فرمايد:” وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً و براى او به رغبت و يا به كراهت تسليم شده است آنكه در آسمانها و زمين است” و نيز مى‏فرمايد:” فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ‏ پس براى خدا است حجت بالغه، و اگر مى‏خواست همه شما را هدايت مى‏كرد” يعنى در روز أخذ ميثاق‏ . (ترجمه تفسير الميزان، ج‏8، ص: 428-425)
تواتر معنوى حديث ذر و اشاره به بعض طرق نقل آن در عامه و خاصه‏
مؤلف: حديث ذر به تفصيلى كه در اين روايت آمده به سند موقوف و سند موصول‏ از عده‏اى از اصحاب رسول خدا (ص) ابن عباس، عمر بن خطاب، عبد اللَّه بن عمر، سلمان، ابى هريره، ابى امامه، ابى سعيد خدرى، عبد اللَّه بن مسعود، عبد الرحمن بن قتاده، ابى الدرداء، انس، معاويه و ابى موسى اشعرى روايت شده است‏ .
هم چنان كه از طرق شيعه از على بن ابى طالب، على بن الحسين، محمد بن على، جعفر بن محمد و حسن بن على العسكرى‏ (ع) و از طرف اهل سنت نيز از على بن الحسين، محمد بن على و جعفر بن محمد به طريق كثيره‏اى روايت شده. پس بنا بر اين، مى‏توان در باره اين حديث ادعاى تواتر معنوى‏ كرد. و نيز در الدر المنثور است كه ابن سعد و احمد از عبد الرحمن بن قتاده سلمى كه از اصحاب رسول خدا (ص) بوده روايت كرده‏اند كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى‏فرمود: خداى تبارك و تعالى آدم را خلق كرد و سپس خلائق را از پشتش بيرون آورد و فرمود: اين عده در بهشت، و پروايى ندارم و اين عده در جهنم، و پروايى ندارم، مردى پرسيد: يا رسول اللَّه ما بر چه پايه و اساس عمل كنيم؟ حضرت فرمود: بر طبق مقدر زمان‏ .
مؤلف: كلامى كه در ذيل اين روايت است نظير كلامى است كه در ذيل روايت ابى امامه است كه قبلا نقل شد، و معلوم مى‏شود سائل از جمله” اين عده در بهشت، و پروايى ندارم و اين عده در جهنم، و پروايى ندارم” جبر و بى‏اختيارى انسان را فهميده بوده، و لذا رسول خدا (ص) در جواب سؤالش فرمود: اين تقدير خداى تعالى است، و اعمال ما در عين اينكه عمل ما و منسوب به ما است در عين حال همه بر وفق قدر انجام يافته و قدر هم با آنها منطبق است، زيرا خداى تعالى آنچه را كه مقدر كرده همه را مقدر كرده كه به اختيار ما صورت گيرد، پس ما بر وفق قدر آنچه را كه مى‏كنيم به اختيار خود مى‏كنيم و در انجام و يا ترك اعمالمان مجبور نيستيم، و در عين حال با اعمال ما مقدر خداى تعالى هم واقع مى‏شود. اين است معناى كلام آن حضرت، نه اين كه خداى تعالى با تقديرش اختيار را از ما سلب كرده و اراده ما را از كار انداخته باشد، و روايات به اين معنى بسيار است.
و در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از ابن اذينة از زراره از ابى جعفر (ع) روايت كرده كه گفت: من از آن حضرت از معناى جمله” حنفاء غير مشركين” سؤال كردم، فرمود:” حنفيت” از فطرتى است كه خداوند بشر را بر آن فطرت سرشته است، و در خلقت خدا تبديل نيست، و سپس فرمود: خداوند بشر را بر فطرت معرفت خود سرشته است.
زراره مى‏گويد: وقتى اين بيان را از آن جناب شنيدم پرسيدم معناى آيه‏” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ …” چيست؟
فرمود: خداوند از پشت آدم ذريه‏اش را تا روز قيامت بيرون آورد، و ايشان مانند ذره‏ها بيرون آمدند و خداوند خود را به ايشان شناسانيد و نشان داد، و اگر اين نبود احدى پروردگار خود را نمى‏شناخت.
و نيز مى‏گويد: رسول خدا (ص) فرموده: هر فرزندى بر طبق فطرت به دنيا مى‏آيد و مقصود از فطرت، معرفت خدا است و اين كه او خالق و آفريدگار وى است، در قرآن هم فرموده:” وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ‏ اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمان و زمين را آفريده هر آينه خواهند گفت خدا” .
صاحب معانى الاخبار هم اين روايت را به همين سند و به عين همين الفاظ از زراره از ابى جعفر (ع) نقل كرده، در نقل وى به جاى عبارت:” خود را به ايشان شناسانيد و نشان داد”. و در حديث ابن مسكان از امام صادق (ع) كه قبلا نقل شد نيز وارد شده بود كه گفت پرسيدم” آيا اين معنا به طور معاينه بوده؟ فرمود آرى” و در آنجا هم گفتيم كه اين كلام ربطى به جسمانى بودن خدا ندارد.
و در محاسن از حسن بن فضال از ابن بكير از زراره روايت شده كه گفت: از امام صادق (ع) معناى آيه‏” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ” را پرسيدم، فرمود: از آن خاطرات معرفت در دلها به جاى ماند و ليكن ساير خصوصيات موقف از يادها برفت، و روزى خواهد آمد كه دوباره به يادشان بيايد، و اگر اين معنا نبود احدى از مردم نمى‏فهميد كه آفريدگار و روزى دهنده‏اش كيست‏ .
و در كافى به سند خود از ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده كه فرمود: امام على بن الحسين (ع) عزل (بيرون ريختن منى در خارج رحم) را اشكال نمى‏كرد، و در استدلال براى آن آيه‏” وَ إِذْ أخذ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ …” را قرائت مى‏نمود، و مى‏فرمود: نطفه‏هايى كه خداوند آنها را در عالم ذر بيرون كشيد و از آنها ميثاق گرفت خواه ناخواه به دنيا خواهند آمد هر چند پدران آن نطفه‏ها را روى سنگ سخت بريزند .
(ترجمه تفسير الميزان، ج‏8، ص: 431-429)

 

پیمایش به بالا